علی در آسمانها مست دارد

علی در آسمانها مست دارد ....

هزاران نوکر پابست دارد ....

مشخص می شود یک روز مردم....

علی در خلق عالم دست دارد

مهدی صفی یاری

مدح امیرالمومنین علیه السلام

اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا سَیِّدَاَلابرار


اوزان غزل که مست مستم کرده

یک شاعر خوب و چیره دستم کرده

گویم همه جا خدا پرستم اما

ایوان نجف علی پرستم کرده 


****


به شوق حج دل خود صاف صاف خواهم کرد

کنار همسفران ائتلاف خواهم کرد

نه  هفت مرتبه نه بلکه یکصد وده بار

به دور خانه ی حیدر طواف خواهم کرد


****


شکر خدا همیشه مضامین تازه هست

دیشب قلم به دفتر شعرم چنین نشست

فیروزه نه... زبرجد و حتی عقیق نه

زهرا همیشه درّ نجف میکند به دست


****


مدحیه ی حیدر اثراتی دارد

یک لقمه ی نانش برکاتی دارد

از " نفسک نفسی " نبی فهمیدم

اذکار علی هم صلواتی دارد


****


وای اگر لشگری به صف بشود

غرق در شور و در شعف بشود

جان سالم به در نخواهد برد 

هرکسی با علی طرف بشود

....................


شعر من از کرم اوست که ارزش دارد

عرش حق از قدم اوست که ارزش دارد

هیئت ام با علم اوست که ارزش دارد

خادمی حرم اوست که ارزش دارد

 

مست لایعقل صهبای غدیرم کردند

عمری است بر در این خانه اسیرم کردند

 

خواستم مدحیه های علوی بنویسم

عامیانه ولی بین المللی بنویسم

خواستم از دم عشق ازلی بنویسم

در دل خود صد  وده بار "علی" بنویسم

 

مرتضی کیست که عالم همه دیوانه ی اوست ؟؟

این چه شمعی ست فقط فاطمه پروانه اوست ؟؟


گوئیا وحی رسیده نَبیَ الله ، بگو

همه را جمع کن و در وسط راه بگو

برو بر منبر و با یک دل آگاه بگو

" اَشهَدُ اَنَّ عَلیً وَلیُ الله "بگو

 

تو بگو تا همگان بشنوند این اَشهد را

تو بگو تا بشناسند ولی ایزد را


خبری آمده آقای غدیرش کردند

و به فرمان خداوند وزیرش کردند

به ید احمد مختار امیرش کردند

و مرا تا ابدالدهر اسیرش کردند

 

غم ندارم به رسول مَدَنی نائب هست

غصه ای نیست عَلیِ بنِ اَبیطالِب هست

 

مثل امروز همه مالک و  عمار شدند

دست در دست علی با نفسش یار شدند

عده ای سخت از این واقعه بیزار شدند

از همان اول کاری چو سگی هار شدند

 

تا قیامت به دو رویان لجن لعنت باد

به ابوبکر و عمر - نعره بزن - لعنت باد

 

بعد پیغمبر اسلام ولایت دارد

او به جن و ملک و انس امامت دارد

اوست که بعد نبی حق خلافت دارد

در دل مرد و زن شیعه اقامت دارد

 

چقدر بیعت با شیر خدا شیرین است

هر کسی منکر حیدر بشود بی دین است

 

به خدا دلبر دلهاست تعجب نکنید

بخدا شاه دو دنیاست تعجب نکنید

آری او شافع فرداست تعجب نکنید

همه ی هستی زهراست تعجب نکنید

 

اَسَدُالله ست علی ، کور شود چشم حسود

وَ یَدُ الله ست علی ،کور شود چشم حسود

 

وسط معرکه ها هم قدمش نیست که نیست

گفته حاتم که رقیب کرمش نیست که نیست

بشری نیز حریف قلمش نیست که نیست

بیرقی هم به شکوه علمش نیست که نیست

 

هرکه هرجا که رسیده همه ، کارِ علی است

به خداوند قسم که " همه کاره " علی است


علی رضا خاکساری

در تن من جان علیست، خون به شریان علیست

 در تن من جان علیست، خون به شریان علیست

 هر طپش قلب من، ذکرعلی جان علیست
 
 پتک به غمها بکوب، بردف تقوا بکوب
 مست شدی پابکوب، مرشد مستان علیست
 
 صاحب ِتیغ دو سر، خط شکن بی سپر
 بی زره باجگر، مرد به قرآن علیست
 
 واژه ی مردی از او، گشته چه پر آبرو!
 شاعر طوسی بگو ، رستم دستان علیست
 
 مذهب تمّارها، مکتب عمارها
 نهضت مختارها، معرکه گردان علیست
 
 شیخ خردکیش ها، لیلی دل ریش ها
 حیرت درویش ها، جذبه ی عرفان علیست
 
 کعبه ی انگورها، مروه ی تنبورها
 مشعراین شورها، رونق ایمان علیست

برای دیدن این شعر به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

یا مظهرالعجائب دنیا ابالحسن


یا مظهرالعجائب دنیا ابالحسن

یا ایهالعزیز خدا ، یا ابالحسن


وقتی غلام حلقه به گوش حسن شدم

بهتر بود صدات زنم با ابالحسن


اول کلام یاد گرفته زمادرم

مولای توست حضرت آقا ابالحسن


محشر که گفته اند به ما از هراس آن

راحت توان گذشت ولی با ابالحسن


اعجاز گونه منحصری مثل لم یلد

همچون خدای یکه و تنها ابالحسن


از نوع بهترین عبادات نام توست

ذکر قنوت زینب کبری ابالحسن


این افتخار بس که مرا مقتدا تویی

ای مقتدای ام حضرت زهرا ابالحسن


تنها نخوانده اند شما را ابوتراب

خورشید و آسمانی و دریا ابالحسن


در خلقت تو هرچه تأمل نموده ام 

راهی نبود غیر معما ابالحسن


میزان محشری و صراط قیامتی

حرف و حدیث آخر عقبا ابالحسن

یاسر مسافر

هر شام و سحر علی علی می گویم

با شوکت بی نظیرش آمد از راه
می آید از آسمان و در دستش ماه
دیدی که دهان کعبه هم وا مانده
لا حول ولا قوة الا بالله   

***
از جلوه ی نور ازلی می گویم
از ساحت آن صبح جلی می گویم
عمریست که مشغول عبادت هستم
هر شام و سحر علی علی می گویم

***
ملک و ملکوت می شود حیرانش
برپاست حماسه های بی پایانش
لشکر به دمی ز هم فرو می پاشد
می آید و ذوالفقار در دستانش

***
چشم همه بر شکوه بی همتا بود
آن روز که شور حیدری برپا بود
وقتی در قلعه را درآورد از جا
ذکر لب او نوای یازهرا بود

***
با مهر تو هر دلی شرف می گیرد
عشق تو دل مرا هدف می گیرد
هر کس که به ذکر یا علی دلگرم است
از فاطمه ایوان نجف می گیرد

یوسف رحیمی

اشعار مدح  و میلاد حضرت علی علیه السلام


قسمتم نیست بال و پر بدهند

به من از آن طرف خبر بدهند

جگرم را وسط گذاشته ام

به همه گفته ام نظر بدهند

به خدا گریه می کنی تا صبح

شرح حال مرا اگر بدهند

من از این در نمی روم هر چند

جای این در هزار در بدهند

چند تا مثل من خبر داری؟!

پای تو حاضرند سر بدهند

دردسر مایه ی کمالات است

نذر کردیم دردسر بدهند

ای امیر نجف به نفع تو نیست

عاشقانت اگر ضرر بدهند

درد و دل کردن تو را اغلب

به گدایانِ خون جگر بدهند

برای دیدن این شعر به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

اشعار میلاد حضرت علی علیه السلام



دلم غیر ایوان پناهی نداشت

دلم زائری بود و راهی نداشت

دلم در بساطش جز آهی نداشت

علی داشت آن را كه شاهی نداشت

به دور امیر كرم گشته ام

صد و ده قدم در حرم گشته ام

به او گفتم ای شاه راهم بده

امان نامه ای بر گناهم بده

لیاقت به یك دم نگاهم بده

پناهی ندارم پناهم بده

صدا زد پریشانی ات با علی

اگر خسته جانی بگو یا علی

برای دیدن این شعر به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

چشم وا کن احد آیینهء عبرت شد و رفت

 چشم وا کن احد آیینهء عبرت شد و رفت

 دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

 آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد

 با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد

داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود

چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود

داد و بیداد برادر که برادر تنهاست

جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست


برای دیدن این شعر به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

بیچاره کسی که به تو شک داشته باشد

بیچاره کسی که به تو شک داشته باشد
کی جلوه حسن تو ملک داشته باشد
هرگز نبود لعل لبی چون لب دلجوت
همراه خودش قند و نمک داشته باشد
جز پایه ایمان شما نیست ستونی
والله اگر پایه فلک داشته باشد
هر ذره و هر کل به تو اندازه گرفتند
باید که زمین سنگ محک داشته باشد
من سجده کنم رو به همان کعبه ی خاکی
هر کعبه که نه آن که ترک داشته باشد
پیوسته زیارتگه چشمان تو بوده
آن دیده که یا لیت معک داشته باشد
فتوای گدایی شده جایز به سماوات
از دست کسانی که نمک داشته باشد


محمد رضا ناصری

اشعار مدح حضرت علی علیه السلام

باز هم واژه های بی مقدار

باز هم واژه های تکراری

دست من تا تو یک قلم دادی

من گرفتم که دوستم داری


جای خون ریزی از دم تیغش

بر سر و سینه ها کرم می ریخت

بی زره بود و ذوالفقاری داشت

لشکری را علی به هم می ریخت


ای که دم می زنی به غیر از او

می رسد لحظه ای شوی بیدار

این علی این امام دوران هاست

اسم او را به خاطرت بسپار


با دو چشمی به وسعت کوثر

احتیاجی به سلسبیلی نیست

تا علی با نبی برادر هست

احتیاجی به جبرئیلی نیست


بر لبش آیه های قرآن و

سوره ی مومنون چه گویا بود

هم علی کفو حضرت زهراست

هم به شانش کسی چو زهرا بود


مرز مابین کفر و ایمان را

حب حیدر فقط محک باشد

هر که هم صحبت علی گردد

خود بگوید چه با نمک باشد


ای ابر مرد عرصه ی میدان

عالمی را تو منزلت دادی

گر مسیحا به مرده ها جان داد

ای علی جان تو دست خط دادی


تو که هم صحبت خدا بودی

در شبی که دو دست تو رو شد

حرف آخر علی ولی الله

مثل چشم و کمان ابرو شد


بعد خیبر که خیبری گشتی

نام تو در مدینه پیچیده

جبرئیل آمد از بهشت و گفت

سیب سرخی برای تو چیده


لا فتی روی این زمین یعنی

می رسد یک دلاوری از دور

ذوالفقاری به روی دستانش

چهره اش محو هاله ای از نور


قدرت ضربه های شمشیرش

در زمین کوه را تکان می داد

او ید الله بی مثل باشد

دست او رزق آسمان می داد


نام زهرا گره گشایش بود

قسم عشق کار خود را کرد

عرش حق روی این زمین آمد

بهر یک بوسه اش تقلا کرد


هر که را خصم مرتضی باشد

خون او را حلال می بینم

مجتهد گر بود نمازش را

زیر تیغ سوال می بینم


محمد رضا ناصری

دائم به سرم فکر علی نیست که هست"

دائم به سرم فکر علی نیست که هست"

هرشب به لبم ذکر علی نیست که هست"

دیگر  چه  سعادتی بود  بهتر  از این........

در سینه ی من مهر علی نیست که هست"

محمد بنواری

اشعار مدح و میلاد امیرالمومنین علیه السلام

با ذکر یاد و نام علی مست میشوم

هر لحظه با کلام علی مست میشوم

 

دانه ز دست هر کس و ناکس نمیخورم

چون که به روی بام علی مست میشوم

 

 

وقتی که نام ساقی کوثر می آورم

آنجا به احترام علی مست میشوم

 

جمع اند دور نور علی عاشقان و من

همواره با غلام علی مست میشوم

 

 

رو میکنم به سمت نجف نیمه های شب

از دور با سلام علی مست میشوم

 

بعد از نماز موقع تسبیح گفتنم

هوهو کنان ز جام علی مست میشوم

 

 

ذکرم شده علی مددی والی الولی

یامظهر العجایب و یا مرتضی علی

 

عطرش ز کعبه آمد و عالم بهار شد

دنیا برای دیدن او بیقرار شد

 

از سینه چاک بودن کعبه مشخص است

آئینه صفات خداوندگار شد

 

وقتی ز کعبه شمس جمالش طلوع کرد

خورشید از ریاست خود برکنار شد

 

هر شب در آسمان رخ ماه اعتبار داشت

تابید روی حیدر و بی اعتبار شد

 

در عرش با خدای خودش رفت و دست داد

وقتی به روی دوش پیمبر سوار شد

 

کعبه ندیده بود کسی را به این مقام

از برکت علی ست ولایت مدار شد

 

نیرو گرفت بازوی پیغمبر خدا

از قدرت حمایت و نیروی مرتضی

 

دنیا اگر نداشت علی را بقا نداشت

بی مرتضی و فاطمه دنیا صفا نداشت

 

کار تمام خلق به پایان رسیده بود

دنیا اگر ولایت شیر خدا نداشت

 

این طور شسته رفته به ماها نمیرسید

اسلام اگر حمایتی از مرتضی نداشت

 

دنیا اگر که عاشق روی علی شده

چون که از اولش چو علی مقتدا نداشت

 

پیراهنش اگرچه چنین وصله دار بود

مولا به جز خدا به کسی اعتنا نداشت

 

آمد خدای را به زمین ها بیاورد

کفوی برای حضرت زهرا بیاورد

 

وقتی که جنگ را به عدو مثل نار کرد

سیل هجوم لشکریان را مهار کرد

 

وقتی شبیه شیر به خیبر هجوم برد

به به ببین که هیبت مولا چه کار کرد

 

در جنگ خندق این اسدالله را ببین

غرش نکرده لشکر دشمن فرار کرد

 

تا بر کمان ابروی خود تیر را نهاد

پلکی به هم گذاشت یلان را شکار کرد

 

با نعره ها و عربده ی تیغ ذوالفقار

دنیا به ناز شست علی افتخار کرد

 

آندم که نام فاطمه روی لبش نشست

با ذوالفقار خود همه را تار و مار کرد

 

بیخود که نیست او اسدالله حیدر است

دنیا حقیر حضرت ساقی کوثر است

 

دل را اگر که مست می تاک میکند

بار گناه قلب مرا پاک میکند

 

اعجاز میکند بخدا حضرت علی

این خاک را به یک نظر افلاک میکند

 

زهرا که هست تیغ علی خوب میبُرد

او با دعای فاطمه کولاک میکند

 

او صاحب صفات خداوند اکبر است

در گود معرفت همه را خاک میکند

 

هرگز عجیب نیست اگر بیت کعبه هم

سینه برای آمدنش چاک میکند

 

او از ضریح خویش به من شور میدهد

وقتی که تشنه میشوم انگور میدهد

 

خاک پای غلامان حیدرند

محشر که میرسد همه پیش پیمبرند

 

آنانکه رزق خویش را از این سفره می برند

یعنی که با ابوذر و سلمان برادرند

 

آری تمام ما به علی ختم میشویم

چون شیعیان واقعی از نسل قنبرند

 

آنانکه از پیاله او آب میخورند

شیعه اگر شدند همه مدیون مادرند

 

این بگو به هرکه گدای علی نشد

عالم به زیر پرچم ساقی کوثرند

 

هرکس علی علی نکند خار میشود

در پنجه های نفس گرفتار میشود

 

این دست ما و دامن احسان تو علی

هر شب نشسته ایم سر خوان تو علی

 

قوم عجم که نسل به نسل عاشق توأند

باید دعا کنند به سلمان تو علی

 

آقا به جان حضرت زهرا مرا بخر

تا که روم به زمره خوبان تو علی

 

ماه رجب شده نظری کن امام عشق

بی برکت است سفزه به جز نان تو علی

 

مستم هنوز مثل تمام ملائک از

عطر نماز صبح در ایوان تو علی

 

آقا چه میشود که مسلمانمان کنی

ما را نجف دوباره تو مهمانمان کنی

 

مهدی نظری

اشعار مدح و میلاد امیرالمومنین علیه السلام - وحید قاسمی


پیغمبران عرش خدا در تحیُرند

بر ساحت مقام شما غبطه می خورند

تا آدم از زبان خدا وصف تان شنید

از قصد رفت و با عجله سیب سرخ چید

عیسی به محض خنده تان خنده می كند

صد مرده را نگاه شما زنده می كند

عمر بلند خضر نشان عنایتت

او خورده جرعه ای ز شراب ولایتت

موسی برای معجزه ی ادعای خویش

با ذكر «یا علی» به زمین زد عصای خویش

داوود اگر صدای خوشی دارد از شماست

او ذاكر بزرگترین هیئت خداست

چشم امید حضرت ایوب سوی توست

دست نیاز بیعت ایوب سوی توست

نوح نبی برای مدارای سرنوشت

بر بادبان كشتی خود «یاعلی» نوشت

نور محبت تو به یونس حیات داد

او را ز دخمه ی دلِ ماهی نجات داد

لقمان نشست محضرتان و فخیم شد

او پای منبر سخنانت حكیم شد

یعقوب با توسل بر تو شفا گرفت

بر دیده خاك پای تو را توتیا گرفت

یوسف اگر ز چاه حسادت رهیده شد

او با نخ عبای تو بیرون كشیده شد

باد صبای مُلك سلیمان شمیم توست

قالیچه ی پرنده ی او هم گلیم توست

الیاس خادم حرم عترت شماست

او ریزه خوار سفره ی پر بركت شماست

وِرد لبان صالح و ادریس یا علی ست

پیر طریق بندگی انبیا علی ست

وحید قاسمی

اشعار مدح  امیرالمومنین علیه السلام - لطیفیان

مِنّتِ زلف تو دارم كه گرفتارم كرد

گوهر مهر تو این گونه خریدارم كرد

كافری بیش نبودم عَلَوی ام كردی

نفس عشق شما بود كه بیدارم كرد

كار و بار دلم از مِهر شما سكه شده

عاقبت عشق، مرا شُهره ی بازارم كرد

تا قیامت به خدا گردن من حق دارد

آن كسی را كه سر كوی تو بیمارم كرد

سایه ی لطف خودت را ز سرم كم نكنی

بركت سایه ی تو لایق دربارم كرد

كیمیایی بنما تا زرِ نابم سازی

اربعینی بطلب تا كه شرابم سازی

 ای علمدار خدا! صاحب شمشیر دو سر

اسدالله ترین! ای زرهِ پیغمبر

هر كسی در پی آن است به جایی برسد

سر نهادن به كف پای تو ما را خوش تر

یكی از پا به ركابان حریمت حمزه

گوشه ای از سَكَنات و وَجَناتت جعفر

ضربه ای را كه تو در غزوه ی احزاب زدی

از عبادات ملك، جن و بشر سنگین تر

كس جلودار تو ای حیدر كرار نبود

شاهد قدرت بازوی تو باب الخیبر

بی سبب نیست كه عباس زره می پوشد

در دلِ علقمه می گفت انا بن الحیدر

 یل شمشیر زن قطب جهان می باشی

اسدالله زمین شیر زمان می باشی   

قامتی نیست كه در پیش قدت تا نشود

ملكی نیست كه تا پیش قدت پا نشود

به خداوند قسم دور حریمت مریم

گر نیفتد ز نفس، مادرِ عیسا نشود

هر كسی قنبرتان را به تمسخر گیرد

به زمینی تو بكوبیش دگر پا نشود

تا كه تو آب بر این نخل رطب می ریزی

خار این نخل محال است كه خرما نشود

من دخیل حرم شاهِ نجف می باشم

هو مدد گر گره ی نوكریم وا نشود

هر كسی خادم دربار تو در عالم نیست

می توان گفت كه از سلسله ی آدم نیست

علی اکبر لطیفیان

وقتی غزل به نام تو آغاز می شود

وقتی غزل به نام تو آغاز می شود

درها به روی لوح و قلم باز می شود

تازه شروع قافیه پردازی دل است

وقتی غزل بنام تو آغاز می شود

یک کاروان ملائکه همکار شاعرند

تا اینکه واژه قافیه پرداز می شود

اصلا خدا به شعر علی میکند نظر

چونکه همیشه شعر تو ممتاز می شود

مولا محبتم و تمام ارادتم

با گفتن غزل به تو ابراز می شود



ساقی نشسته ام به هوای حواله ای

کافی بود مرا ز شرابت پیاله ای



شعری حواله کن که دلم را تکان دهد

در شعر من حضور خودت را نشان دهد

شعری بده که کار مسیحا دمی کند

گر خوانمش به مرده به او روح و جان دهد

در گفتن و سرودن فضل و کمالتان

در ابتدای راهم و من را توان دهد

من جمکرانی ام دل من پرکشیده است

شعری بده که بوی امام زمان دهد

آقا سحر شده به موذن اشاره کن

بالای مأذنه برود تا اذان دهد



الله اکبر از قمر نیمه رجب

الله اکبر از پسر نیمه رجب



در دست فاطمه پسری جلوه گر شده

به به پسر نگو قمری جلوه گر شده

همچون صدف که در دل خود پرورش دهد

کعبه شکافته گوهری جلوه گر شد

در خانه خدا به خداوند لم یزل

گویا پیمبر دگری جلوه گر شد

بر شهر علم و دانش پیغمبر رئوف

از لطف حق ببین چه دری جلوه گر شده

مادر موحد و پدرش هم که متقی

این خانواده را ثمری جلوه گر شده



کعبه به طوف روی تو احرام بسته است

عمری به شوق دیدنت اینجا نشسته است



خلقت بدون تو که تکامل نداشته

دنیا به عطر و بوی شما گل نداشته

روز تولد تو همان روز ابتداست

در خلق تو خدا که تعلل نداشته

آری دریده پیرهن صبر خویش را

کعبه دگر به سینه تحمل نداشته

آدم هوای وصل تو را کرده،ورنه او

اندر بهشت میل تناول نداشته

تو آمدی که باعث میزان حق شوی

دنیای بی شما که تعادل نداشته



با دست خویش نور تو را حق که آفرید

مهر و محبت تو از آنجا به ما رسید

میلاد یعقوبی

اشعار مدح و میلاد امیرالمومنین علیه السلام

دنیای بی‌امام به پایان رسیده است

از قلب كعبه قبله ایمان رسیده است

از آسمان حقیقت قرآن رسیده است

شأن نزول سوره «انسان» رسیده است

 

وقتش رسیده تا به تن قبله جان دهند

در قاب كعبه وجه خدا را نشان دهند

 

روزی كه مكه بوی خدای احد گرفت

حتی صنم به سجده دم یا صمد گرفت

دست خدا ز دست خدا تا سند گرفت

خانه ز نام صاحب خانه مدد گرفت

 

از سمت مستجار، حرم سینه چاك كرد

كوری چشم هرچه صنم سینه چاك كرد

 

وقتی به عشق، قلب حرم اعتراف كرد

وقتی علی به خانه خود اعتكاف كرد

وقتی خدا جمال خودش را مطاف كرد

كعبه سه روز دور سر او طواف كرد

 

حاجی شده است كعبه و سنت شكسته است

با جامه‌ی سیاه خود احرام بسته است

 

از باغ عرش رایحه نوبر آمده‌ست

خورشید عدل از دل كعبه بر آمده‌ست

از بیشه‌زار شیر شجاعت در آمده‌ست

حسن خدای عزوجل حیدر آمده‌ست

 

جانِ جهان همین كه از آن جلوه جان گرفت

حسنش «به اتفاق ملاحت جهان گرفت»

 

ای منتهای آرزو، ای ابتدای ما!

ای منتهی به كوچه‌ی تو ردّ پای ما!

ای بانی دعای سریع ‌الرّضای ما!

پیر پیمبران، پدری كن برای ما!

 

لطف تو بوده شامل ما از قدیم‌ها

دستی بكش به روی سر ما یتیم‌ها

 

پشت تو جز مقابل یكتا دو تا نشد

تیر تو جز به جانب شیطان رها نشد

حق با تو بود و لحظه‌ای از تو جدا نشد

خاك تو هر كسی كه نشد توتیانشد

 

ای شاه حُسن با تو «گدا معتبر شود»

آری! «به یمن لطف شما خاك زر شود»

 

ای ذوق حسن مطلع و حسن ختام ما!

شیرینی اذان و اقامه به كام ما!

تا هست مُهر مِهر تو بر روی نام ما

«ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام ما»

 

این حرف‌های آخر شعر است و خواندنی است

 پای تو هر کسی که نماند نماندنی است

 

محسن عرب خالقی

اشعار مدح  امیرالمومنین علیه السلام

نگاهی کرد مولا جان گرفتم

نفس زد با دمش ایمان گرفتم

تکلم کرد و من قرآن گرفتم

و از او درس یک انسان گرفتم

 

مگر مثل و نظیرش هست هیهات

مگر هست این چنین سرمست هیهات

 

الا مولود خانه زاد کعبه

سبب ساز طواف آباد کعبه

تو بودی علت ایجاد کعبه

علی پیغام حج و داد کعبه

 

تویی چون روز روشن تر ز خورشید

خدا را دید هر کس که تو را دید

 

صراط و محشر و میزان  تویی تو

و هم پیدا و هم پنهان تویی تو

مراد و مرشد سلمان تویی تو

عزیز ملت ایران تویی تو

 

لقب هایت تماما کبریایی

علی اعلا و عالی  ایلیایی

 

به غیر از تو امیر لو کشف کیست ؟

طریق و مقصد و راه و هدف کیست ؟

مسیحا و شهنشاه نجف کیست ؟

دلیل مستی و شور و شعف کیست ؟

 

مرا زلف پریشان داده ای تو

دل دل مرده را جان داده ای تو

 

هرآنکس در سقیفه هست پست است

به غیر از جام تو هر مست پست است

به جز تو هرکسی دل بست پست است

زمهرت  آنکه دل بگسست پست است

 

غلوکاران و منکرهای مولا

به دوزخ می نشینند روز محشر

 

تمام پیروان راه حیدر

مطیع و گوش بر فرمان رهبر

همان رهبر که نسلش نسل کوثر

الهی دشمنانش خار و مضطر

 

بکوش ای دل که دلبر گونه باشی

علی محور وَ حیدر گونه باشی

 

الا تنها ترین همتای زهرا

امام و دلبر و آقای زهرا

تپش های دل شیدای زهرا

قسم بر ذکر یا مولای زهرا

 

نگاهی کن غلام بینوا را

و امضا کن برات کربلا را

اشعار مدح و میلاد امیرالمومنین علیه السلام

از ابتدا که عالم امکان درست شد

لوح و قلم، ستاره و کیهان درست شد...

غیر از خدا، علی و پیمبر کسی نبود

از نور مرتضی گلِ انسان درست شد

وحی از خدا به حضرت ختم الرُسل رسید...

دائم علی نوشت و قرآن درست شد

اصلاً تمام دین ز علی گفتن است و بس

محض ولای اوست مسلمان درست شد

او اولین کسی است که "أشهد" سروده است

این جا به بعد بود که ایمان درست شد

جمعی محب و عاشق حیدر به دور هم...

گرد آمدند و ملت  ایران درست شد

ایرانیم و شیعه ی حیدر، هزار شکر

عمرم شده است بیمه ی حیدر، هزار شکر

شکر خدا که این دل من هم شکار شد

آن قدر از شراب علی زد، خمار شد

مست علی و مات جمال خدایی اش...

عشقش هبوط کرد و زمین بی قرار شد

این شیر شرزه کیست که مستانه می رسد؟

ارباب عالم است، به دُل دُل سوار شد

از راه می رسد که قیامت به پا کند

او یک نگاه کرد و جهان تار و مار شد

تیغ دو دم به دست علی چرخ می زند

بیچاره آن کسی که به تیغش دچار شد

یک مدعی پرید و ز خندق عبور کرد

تا خواست حرکتی بکند خوار و زار شد

همسایه ی خداست علی پس عجیب نیست

دیوار کعبه جامه دران "مَستِ جار"  شد

این کار حیدر است که در لیلة المبیت

خفتن میان حادثه را عهده دار شد

آقا شدن فقط و فقط کار حیدر است

شیعه تمام عمر بدهکار حیدر است

شکر خدا ولایت حیدر به ما رسید

توفیق عشق آل پیمبر به ما رسید

روزی که روزیِ همه تقسیم کرده اند

گنج گدایی از درِ این در به ما رسید

وقتی خدا به بنده ی خود کار می سپرد

اربابی از شما شد و نوکر به ما رسید

ما که برای عشق لیاقت نداشتیم

این ها هم از عنایت مادر به ما رسید

"زهرا اگر نبود ولایت نداشتیم"

از یمن اوست این همه گوهر به ما رسید

از ماجرای شام و مدینه... ولایتت

با خطبه های همسر و دختر به ما رسید

گر کربلا نبود علی هم نداشتیم

عشق "علی" ز روضه ی "اکبر" به ما رسید

روضه نخوانده شعر پر از شور و شین شد

بی اختیار قافیه ام یا حسین شد

شکر خدا به دام شما دل اسیر شد

تا نوکر سرای شما شد امیر شد

زینب، حسن، حسین و کلثوم و مرتضی

هر یک شبیه فاطمه خیر کثیر شد

هر کس گدای خوان شما شد بزرگ شد

هرکس نشد ذلیل و زبون و حقیر شد

باید حسین حسین کنید ای ملائکه

فطرس حسین گفت و پرید و سفیر شد

بی تو خزان تمام دلم را گرفته بود

با نامتان هوا چقدر دل پذیر شد

ای کاش حرف پشت سرم اینچنین شود

این هم جوان سینه زنی بود و پیر شد...

داود رحیمی

اشعار میلاد امیر المومنین علی علیه السلام - محمد سهرابی

وقت آن است شوم يك سر و گردن بيرون

روح را يك دو سه ساعت كشم از تن بيرون

نه فقط صاف شدن اول و پايان ره است

ميزند آينه از خود به شكستن بيرون

نفي و اثبات در اين بزم در آغوش همند

جز به مردن نشود خلق ز مردن بيرون

حيف از اين نام كه بر بخيه فروشان دوزند

چاره ي زخم بُوَد از كفِ سوزن بيرون

جگر شير در اين باديه اول شرط است

گر تو مردي به درون آي و اگر زن بيرون

نگذارم كه كسي خرج كند نامم را

گر بيايند خلايق همه با من بيرون

 

صحبت خويشم و گوش خود و ادراك خودم

من طبيب خود و درد خود و ترياك خودم

 

جگر سنگ در آن است ترك بر دارد

جگر ميوه در آن است كه لك بردارد

غير از اين اشك نماند سر غربال فلك

گر به اعمال من خسته الك بردارد

گُلرخان خام جمالند و جهان خام طمع

گر علي از سر اين سفره نمك بر دارد

داغ احسان تو بر صفحه ي پيشاني اوست

هر كه از خاك درت آب خنك بردارد

كفر ، صد مرتبه خوب است از آن پيشاني

كه كسي از قدمت از سر شك بردارد

ذكر رايج ، شبِ ميلاد علي هست حسين

تا لبم معني"يا ليت معك"بردارد

فطرس از ديده ي عشاق نخواهد افتاد

گر زمين را چو سماوات ، ملك بردارد

 

شيشه ي رنگي مارا به عقيقت بپذير

ما اگر پر خش و خطيم به ما خرده مگير

 

سر در آورده اي از كار همه يعني چه؟

رفته اي برسر ديوار همه يعني چه؟

همه جا صحبت آن ابروي پيوندي توست

بسته اي تيغ به كشتار همه يعني چه؟

فرصت صُنع ندادي به كسي غيرخودت

آخر اي حضرت معمار همه يعني چه؟

نرگست خواب ز چشمان خلايق برداشت

بس كن اي دولت بيدار همه يعني چه؟

 

سر راهت دو سه تا پيرهن تازه بخر

شب عيد است برايم كفن تازه بخر

 

آب و جاروي ِ در ِديده به اقبال تو بود

راستش اين كه دلم نيز به دنبال تو بود

سجده بر پاي تو در زُمره ي تعقيبات است

حمدالله كه نمازم همه پامال تو بود

گر نميداشت به مستأجري ات رهن ابد

عشق، محتاج به تمديد سر سال تو بود

شير يعني تو كه درسلطه به اطراف قُرُق

راه شيري كف دست تو و اطفال تو بود

شكر الله كه مذاقم سر ِكيف است هنوز

اين هم از مرحمت ديده ي سر حال تو بود

تك درختي است به جنت كه به مُلكيّت توست

زير آن نافله اي چند به منوال تو بود

سيبي از تك شجر خويش به احمد دادي

چيدن فاطمه در رتبه ي اكمال تو بود

 

دور آن بقعه كه پرواز ملك موزون است

هر كه برداشت سر ازپاي علي مديون است

 

هر كجا پاي نهي ميوه ي لب مي رويد

بوسه بر پاي تو اي دوست عجب مي رويد

همه اسباب به يك كُن فَيَكونت بسته است

اصلاً انگار ز فكر تو سبب مي رويد

چيست در خاك نجف اي بت شيرين كه هنوز

هر درختي كه بكارند رطب مي رويد

در شب زلف تو اُمّيد نجاتي دارم

شعله ي طور اساساً دل شب مي رويد

به سمر قند چه حاجت كه ثمر شكّر هست

در نجف نيشكر از نهر رجب مي رويد

خاندانت همه از خُرد و كلان در كارند

شجره نامه ات انگار ز رب مي رويد

شب ميلاد تو حتي من ِعاصي شادم

خار اين باديه در فصل طرب مي رويد

عاشقان تو ندارند كرامت جز مرگ

بر لب آب حيات تو ادب مي رويد

سر برآورده غمت از دلِ سلمان چون تاك

گويي از مملكت فارس، عرب مي رويد

آب شمشير تو هر جا كه كند طغياني

گر به رحمت گذرد نيز غضب مي رويد

 

تو طلب كار مني جلب مرا زود بگير

نكنم هيچ فراري،تو بيا زود بگير

 

باده ي چشم تو مردافكن و بس پر زور است

مست در تور تو افتاد اگر، مستور است

هر كه تيغ از تو خورد تشنه ي زخمي دگر است

آب شمشير تو اي كان ملاحت شور است

اشك، دست از مدد عشق نشويد با مرگ

آن كه بر كشته ي خود گريه كند منصور است

تيغ بگذار و دو ركعت به قتيلت بگزار

ذبح تقطيع تو چون بيت خدا معمور است

شام ميلاد تو شامي است كه مه كامل شد

ماه كامل نتوان گفت چرا مشهور است

خيل خُدّام تو را عشق، بني قنبر خواند

غير از اين هر كه بخواند، ز بصيرت دور است

دل، دو نيم است و فتاده نجف و كرب و بلا

گر به يك جا نشود جمع دلم، معذور است

 

دست و پا كرده ام از گريه بساطي كه مپرس

مرده ام تا كه رسيدم به حياطي كه مپرس

 

ناز كم كن كه مرا تاب و توان اين همه نيست

تيغ بگذار كه جولان جهان اين همه نيست

كرده اي باز فراهم ز چه رو لشگر حُسن

سختي كشتن صيدي نگران اين همه نيست

لبت ارزاني من باد كه بيدارم كرد

شكر صبحدم و خوابِ گران اين همه نيست

اشك ما با همه شوري چه نباتي دارد

هيچ جا خُرّمي آب روان اين همه نيست

دست و پا كرده اي از خلق خودت بازاري

جوري جنس كسي بين دُكان اين همه نيست

دم به "يا" ماند وَ هر بازدم ما "هو"يي است

هرقدر كار كند،ذكر زبان اين همه نيست

نامه ي عودت مارا به سر كار بزن

طول درمان من ِ سوخته جان اين همه نيست

 

من اگر خسته شوم چاي نجف مينوشم

يا كمي باده ي آغشته به كف مينوشم

 

عشق چون در لب تو ذكر و بيانش افتاد

مصطفي با لب تو كار لبانش افتاد

يعني از قاري قرآن به لب اكرام كنيد

پس به روي لب تو مُهر نشانش افتاد

چون حسين تو بنا كرد به قرآن خواندن

باز شد تا لب او ، چوب به جانش افتاد

آنقدر زد كه مسيحي به محمد رو كرد

نور دندان شه اندر دل و جانش افتاد

دختران بر سر پنجه به تماشاي پدر

همه ديدند كه دندان ز دهانش افتاد

دست بسته همه بر گِرد پدر حلقه زدند

سيم ها بود كه بر كام گرانش افتاد

 

آن كه برداشت سر از طشت، رباب است رباب

گفت زين معني با خويش كه خواب است رباب

محمد سهرابي


اشعار مدح و میلاد حضرت علی علیه السلام

باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است

این همان است که در روی تو لب روی لب است

دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت

چای سادات اگر سبز نباشد عجب است

جام من هست کنون مثل دو تا عاشق مست

چشمم از باده ی رخساره ي تو لب به لب است

زلف در زلف و نگه در نگهند اهل نظر

رفتن و آمدن ما به برت شب به شب است

ابرویت حامی فرمان نگاهت شده بود

قتل ما را سر کویت سبب اندر سبب است

شِکّر فارس چو تُجار برم سوی حجاز

فارسی شعر بخوانید که یارم عرب است

خَم ابروی تو انگار خُم وارونه است

فتحه و ضَمه تماماً طرب اندر طرب است

بوسه از دور دهم نیست اگر پای سفر

لب ارادت برساند چو قدم بی ادب است

تاک بنشان سر قبرم که مرا روز جزا

چشم اُمّید شفاعت به دخیل عنب است

هركه مقتول شما نيست،سرش سبز مباد

عاشق ِسرخ زبان است كه سيّد نصب است

رنگ افشاندن ما فرصت ابراز نداشت

گرچه هر دیده که عاشق شده فرصت طلب است

ذوالفقار تو دو دم دارد و عیسی یک دم

پس اولوالعزم ز شمشیر تو یک دم عقب است


طفلک اشک چو سر کرد در این تر حالی

جای آنست که من جان دهم از سر حالی

تو اگر ذوق کنی رنگ فلک میریزد

کُرک و پر از همه ی خیل ملک میریزد

تو اگر سیزده ماه رجب سبزه شوی

سیزده بار ز اعداد نمک میریزد

دلم از ریخت که افتاده دلم را تو نریز

خود به خود چینی ام از رَدِّ ترک میریزد

دهنت باده ي"الله معی" مینوشد

لب ما ساغر "الله معک" میریزد

ذوالفقار تو در آنجا که دهد جولانی

سر چنان ریزه شن از چشم الک میریزد

من خدا خواندمت از پینه ی پیشانی تو

طرح تکفیر مرا در دل شک میریزد

 

ما رسیدیم و بیا و ز سر شاخ بچین

میوه ها را به لب حوض دل کاخ بچین


کن گسیل از پی این صيد، سپاهی گاهی

سدِّ معبر بنما بر سر راهی گاهی

من به ایوان طلای تو محک خواهم زد

زرگری نیست کند کفتر چاهی گاهی

در مناجات تو من نیز قد افراشته ام

می دمد بر لبه ي چاه گیاهی گاهی

با همه روسیهی زینت رخسار توام

می شود خوبی رخ خال سیاهی گاهی

وعده ي وصل تو ميپرورم اندر سر خويش

ميگذارم به سر خويش كلاهي گاهي

دائم آن نیست که سر را بزند بهر گناه

سر زند شه به گدا روی گناهی گاهی

من به ابروي كجت سخت پناهنده شدم

ميشود تيغ ِ كجي نيز ، پناهي گاهي

آهِ من رفت نجف تا که طواف تو کند

گردبادی شود از شوق تو آهی گاهی

 

در محیطی که کنی سجده به خود زاعجازت

بال جبریل بدک نیست به زیر اندازت

 

من نه آنم که ز دربار تو سر بردارم

صنما کی ز قدوم تو گهر بردارم

اعتبار تو به من رفعت دیگر داده

می توانم که کلاهی ز قمر بردارم

دزدِ مضمون توام، دست مرا گر بزنی

دست افتاده به آن دست دگر بردارم

شهر را پر کنم از مرحمت تازه ي تو

خلق را در پي ام از فرط هنر بردارم

لن ترانی" چو گذاری و "ترانی" گویی"

کوه را با همه ي ضعف کمر بردارم

زتو ای شرح قیامت به کجا بگریزم؟

نشد از روز جزا بار سفر بردارم

ذوالفقار تو در آنجا که دهد شأن نزول

سر محال است که دنبال سپر بردارم

 

جلوه آماده ی حُسنیم که تکرار کنید

آنچه با آینه کردید به دیوار کنید

 

هر كه بر تيغ تو سر داد همان فرياد است

عارف از روز ازل جوهر مادر زاد است

عاشقان در ته دل فكر رقيبان هستند

خسرو آن است كه نيمي ز دلش فرهاد است

قنبر و بوذر و سلمان و اُويس قرني

اين همه صيد تماشاگهِ يك صياد است

خونِ عشاق،سر فرصت خود خواهد ريخت

اين حنايي است كه در فصل مبارك باد است

دو سه تا پلك بزن خلق جديدي بفروش

رخصتِ صُنع بده يا به دمي يا با دست

من خودم شيوه ي جان كندن خود را بلدم

ذيح تعليمي تو در هنرش استاد است

 

مينياتور تو در باده كشيدن دارد

مرغ اسليمي باغ تو پريدن دارد

 

كعبه بايد كه چنان قبله نما رقص كند

بيت بيتم شنود،بيت خدا رقص كند

طرب كثرت ما ذوق  تَوَحُّد دارد

دل جدا ديده جدا سينه جدا رقص كند

ميكده بار شتر گشت و سبو شد سيّار

بي سبب نيست كه اُشتر به چرا رقص كند

دفِ من تر شد و زين تر شدنش دفتر شد

پس نگوييد كه اين شعر،چرا رقص كند

در غدير از سر زلف تو چه معني كه نرفت

كاكُلي نيز سر كرب و بلا رقص كند

بر سر دست پدر كرد علي اصغر رقص

مثل بسمل كه به صحراي منا رقص كند

 

تو علي با نوه ي خويش تلاقي داري

روضه اي سخت حجازي و عراقي داري

محمد سهرابی

اشعار مدح امیرالمومنین علیه السلام

 

ای اتفاق ممکن ناممکن ای علی (ع)

 

با آن که آفریده شده ست آدم از خدا

مولاست بنده ای که ندارد کم از خدا

ای اتفاق ممکن ناممکن ای علی (ع)

ای جوهر تو ، هم ز تو پیدا ، هم از خدا

بین تو و خدا ، الف الفت است و عشق

علم از تو سربلند شد و عالم از خدا

ماهی شدم در آینه ی چشمه ی غدیر

شور تو ریخت در گل من ، یک نم از خدا

در جبر و اختیار ، مرا هست اختیار

خاک از ابوتراب گرفتم ، دم از خدا

من قهر می فروشم و او مهر می خرد

خوفم ز غیر نیست ، که می ترسم از خدا

علیرضا قزوه

سجده و اشک و استغاثه علی

سجده و اشک و استغاثه علی
شرف و عزت و حماسه علی
هر چه خوبی که آفریده خدا
همه یکجا شده خلاصه: علی

یوسف رحیمی

علي را دوست مي داريم اما....

1
گرفتاريم و تسكين مي دهد او
تبسمهاي شيرين مي دهد او
گداي خانه آن پادشاهم
كه انگشتر به مسكين مي دهد او

 2
طمع از اين و آن داريم در دل
كمي هم ترس جان داريم در دل
علي را دوست مي داريم اما
مرام كوفيان داريم در دل

 3
در اين تاريكي دوران چراغه
بهاري تازه در گل هاي باغه
جهان هرگز نديده بعد قرآن
كتابي بهتر از نهج البلاغه

عبدالرحیم سعیدی راد

بدبخت می شود هر که ز مهرت رها شود !

بدبخت می شود هر که ز مهرت رها شود !

بیچاره می شود هرکه ز حبت جدا شود

 

دستش دراز نیست به هر جا و هر طرف

هر کس به درب خانه ی لطفت گدا شود

 

شیعه که ذکر نادعلی را به لب گرفت

آیا اسیر غصه و درد و بلا شود؟

 

باید دخیل به رشته ی زلف شما زند

هرکس که خواسته باشد اگر با خدا شود

 

ما با همه گفته ایم به کوری دشمنان

حیدر شفیع محشر و عقبای ما شود

 

شاهنشه نجف گدا بر درآمده

لطفی کنی ، روزی ما کربلا شود

 یاسر مسافر

*********************

من از تو دلی کبوتری می خواهم

یک جرعه نگاه حیدری می خواهم

هر چند توقعم زیاد است ولی

یک عمر لباس نوکری می خواهم

 

******

دارد شروع می شود این شعرباعلی

صل علی محمدو صل علی علی

هرکس دلش به زلف کسی بند خورده است

ما بند خورده است به زلف شماعلی

خیبر گشا ،یتیم نواز و غریب،آه

من مانده ام خدا به تو گویم ویاعلی

بر روی سردر حرم کبریا ،خدا

با خط خود نوشته تو را با طلا علی

شیر خداو حیدر کرار و مرد رزم

تفسیر محکمی است تو را انما علی

ما را ببخش، شیعه ی خوبی نبوده ایم

تو را به جان فاطمه، یا مرتضی علی

این شعرپیشکش به علی شد به این امید

شاید کنند گوشه ی چشمی به ما علی

نادر حسینی

اشعار مدح حضرت ابوتراب علیه السلام

 

نقطه سر خط با شتاب بنویسید

با خط درشت بی حساب بنویسید

تکلیف شب شماست در دفتر دل

صد مرتبه از ابوتراب بنویسید

 

********************

چه شد كه خشت سر خشت چيده شد كعبه
براي چيست كه اين قدر كشيده شد كعبه
مگر كه؟ از دل اين خانه مي زند بيرون
كه ناز مقدم او آفريده شد كعبه
كه آمد و چه شنيد و چه گفت مي داني؟
كه پيش خلق گريبان دريده شد كعبه
سر هم آمد و دوباره شكافت
كه تا قيام قيامت پديده شد كعبه
درخت بود و پر از ميوه هاي كال اما
علي رسيد و سه روزه رسيده شد كعبه
نمونه خط خدا را كه ديده است كجاست؟
علي قشنگ ترين دست خط دست خداست
**
سه روز بر در كعبه نظاره مي كردند
دعا براي شكافي دوباره مي كردند
منجمين همه مبهوت در پي چاره
توسلي به ضريح ستاره مي كردند
دوباره ريخت به هم طرح كعبه و مردم
به سوي مادر و كودك اشاره مي كردند
رسيد ماه و زليخائيان ز يوسف ها
به خانه هر چه كه بود عكس، پاره مي كردند
ز حكم خنده وَ يا گريه هاي كودكي اش
از آن به بعد همه استخاره مي كردند
گشود چشم و زمين را پر از حلاوت كرد
بجاي گريه دو سه آيه اي تلاوت كرد
**

قسم به ذات تو كه لايزال مي ماند
زبان زمان بيان تو لال مي ماند
تو پير عالم و سلمان چند صد ساله
كنار تو پسري خورد سال مي ماند
چنان كه آمده اي هيچ كس نيامده است
شكوه آمدنت بي مثال مي ماند
به روي سينه ي كعبه اِلي الأبد آقا
نشان آمدنت چون مدال مي ماند
در آخر غزل اي پاسخ سئوالاتم
براي من فقط اين يك سئوال مي ماند
از اين علي كه چنين آمده است در دنيا
چقدر فرق بود تا علي عرش خدا
**
كه بود آمد و رفت و كسي نفهميدش
چه كرد او كه بشر چون خدا پرستيدش
صداي ساده ي نعلين پاره اش رفت و
فلك نديد كسي را به گَرد تقليدش
خدا كه گفت علي هست سوره ي اخلاص
خدا كه گفت علي هست عين توحيدش
چو ديد مزّه ي او را كسي نمي فهمد
به شاخسار زمين دست برده و چيدش
خلاصه خسته شد از نور دل خفاش
علي الصباح پليدي شكست خورشيدش
به عرش حك شده نامش به نام آب ترين
همين كه هست زمين را ابوتراب ترين
**
اگر چه شيعه ي مانند من فراوان است
كسي كه مورد طبع علي است سلمان است
كسي كه پاي ولايت تمام قد مانَد
كسي كه در ره رهبر گذشته از جان است
كسي كه مثل علي پيش دشمنان طوفان
كسي كه مثل علي پيش دوست، باران است
دعا كنيد بصيرت دهد خدا ما را
بصيرت است كه ميزان كفر و ايمان است
اگر بصير نباشيد بعد پيغمبر
به روي مسند او جايگاه شيطان است
اگر بصير نباشيد باز مي بينيد
كه مثل فاطمه اي پشت درب سوزان است
اگر بصير نباشي امام بر حق را
به سجده كشته و گويي مگر مسلمان است؟!
اگر بصير نباشي ببيني آن دم را
كه چوب تو به لب قاريان قرآن است
حسين را بخدا بي بصيرتان كشتند
كنار آب لب تشنه بي امان كشتند

شاعر اهلبیت جناب آقای عرب خالقی

************************************

حرف دل است آمده و رد نمی شود              او بوده است پس علی آمد نمی شود

کعبه مکان جلوه ی او باشد و زمان              هرگز به روح جاری او سد نمی شود

صد بار اگر کعبه شکافد به پای یار                هرگز ز کار خویش مردد نمی شود

قرآن بخوان حقیقت قرآن به غیر تو               رحلی به غیر دست محمد نمی شود

هر بار ذکر یا علی اش را گرفت دل               دیدم که از صدوده او رد نمی شود

ای عقل لقمه قد دهانت بگیر، شعر             از چون تویی به مدح علی قد نمی دهد

 ...

ای بانی وجود من از ابتدا علی                       وی کار من به دست تو تا انتها علی

هر جا تو امر کنی آن جا خوشیم ما                 حالا بهشت یا که جهنم، کجا، علی؟؟

*****************

چو شیرم داد مادر یا علی گفت

زبان و دل مکرر یا علی گفت

سفر با نام او معراج عشق است

به معراجش پیمبر یا علی گفت

به جنگ نهروان و بدر و خیبر

خود فتاح خیبر یاعلی گفت

علی نامیست ز اسما الهی

هر آن کس کرده باور یا علی گفت

نشد محتاج درمان طبیبان

مریضی که به بستر یا علی گفت

شعار قهرمانان است این ذکر

مریضی که به بستر یا علی گفت

چو زد پرچم کنار نهر علقم

اباالفضل دلاور یا علی گفت

*******

افواج فرشتگان که دلباخته اند

محراب علی را به سما ساخته اند

آنانکه زمنکران مولا هستند

خود را به ته جهنم انداخته اند

*****

 به محشر جنب و جوشش را ببیند
شعور و فهم و هوشش را ببیند
عدوی مرتضی و جنت حق
مگر که پشت گوشش را ببیند...

***

وقت عمل رسیده زمان نظاره نیست
دیگر زمان گفت و شنود و اشاره نیست
باید سر عدوی خدا را برید و گفت
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست...

***

باید ز قلب ظلمت شب کسب نور کرد
وز کسب نور دیده خفاش کور کرد
از بهر درک قدرت پروردگار خویش
باید کتاب وصف على را مرور کرد

***

شیعه همه جا رهبر و مولاش علی است
دنیاش علی بوده و عقباش علی است
بی‌مهر علی زهد ابوذر همه هیچ
سلمان که محمدی است آقاش علی است

****

علی روح نبی خیر الانام است

گلی روئیده در بیت الحرام است

الا اهل حسد چشمانتان کور

علی المرتضی اول امام است

****

حل شود صد مشکلم با گفتن یک یا علی

قلب من خورده گره از روز اول با علی

سگ چو بی صاحب شود با سنگ او را می زنند

من سگی هستم که باشد صاحبم مولا علی

محرم میقات را گفتم چه خوانی زیر لب

عاشقانه یک تبسم کرد و گفتا یا علی

*****

شنیده ام همه دم مصطفی علی می گفت

به وقت صوم و صلات و دعا علی می گفت

چه رازها که نهفته است در مقام علی

که یک به یک همه انبیا علی میگفت

عصای پنجه موسی کجا و بلعیدن

بله به اذن خدا اژدها علی میگفت

نجات عیسی مریم رهین همت اوست

مسیح معجزه گر در سما علی میگفت

مگر تو قصه طوفان نوح نشنیدی

میان موج بلا ناخدا علی می گفت

علی بگوی که در آسمان علیین

بوقت لیله الاسری خدا علی می گفت

علی بگوی که در لیله المبیت علی

پی رهائی خود از بلا علی می گفت

به حیرتم که به وقت گشودن خیبر

بحول و قوه حق مرتضی علی میگفت

نبی به مردم صد چهره اعتماد نداشت

چرا که راز دل خویش با علی می گفت

بتازیانه چرا می زدند فاطمه را

گناه فاطمه این بود یا علی می گفت

توان طاقت زهرا کجا و ضربه پا

در آن مخاطره خیر النسا علی می گفت

علی بگوی که در مسلخ شهادت عشق

امیر تشنه لب کربلا علی می گفت

 

  ***********

اگر سازی وضو با آب زمزم

دگر سجاده گردد عرش اعظم

اگر ضرب المثل گردد خضوعت

به حمد و قل هو الله و رکوعت

مبادا بر نماز خود بنازی

ولایت گر نداری بی نمازی

****

 

اشعار میلاد و مدح حضرت علی علیه السلام

حاشا که دلم از تو جدا خواهد شد
یا با کس دیگر آشنا خواهد شد
از مهر تو بگذرد که را دارد دوست
وز کوی تو بگذرد کجا خواهد شد
نجم الدین خوارزمی


● ذکر علی
ننوشت برای ذکر روز و شب من
جز ذکر علی معلم مکتب من
گر غیر علی کسی بود مطلب من
ایوای من و کیش من و مذهب من
سعید خلخالی

***

لال آن زبان كه مدح تو نگفت

جاويد هرآن گل كه به عشق تو شكفت

هر بي خرد و بي سروپا مولا نيست

مولا فقط آنكه جاي پيغمبر خفت

ياسر مسافر

***

سجده و اشک و استغاثه علي

شرف و عزت و حماسه علي

هر چه خوبي که آفريده خدا

همه يک جا شده خلاصه: علي

یوسف رحیمی

***

آنان که علی را خدای خود پندارند

کفرش به کنار عجب خدایی دارند

....................................

تا آفرید صورت تو را صورت آفرین

در آفرینش تو به خود گفت صد آفرین

صورت نیافریده چنین صورت آفرین

بر صورت آفرین و بر این صورت آفرین

....................................

من دیده به احسان علی دارم و بس
سر در خط فرمان علی دارم و بس
هر کس زده دست خود به دامان کسی
من دست به دامان علی دارم و بس

 ..................................

در مخزن لایموت و دُر دانه علی است
در کون و مکان امیر فرزانه علی است
در کعبه ظهور کرد تا بر همه کس
معلوم شود که صاحب خانه علی است

......................................

امروز مرا به دشمنان غالب کن
واندر طلب حقیقتم طالب کن
فردا که لحد را به سرم بگذارند
ختمم به علی بن ابیطالب کن

**

آیات عذاب را به تصویر کشید

انگار که گوش عبدود تیر کشید

از ترس زمین هم به خودش می لرزید

وقتی که علی نعره تکبیر کشید..

سید حمید داودی نسب 

****

گر او نبود عالم به شکل سنگ مي ماند

دلهاي مشتاقان هميشه تنگ مي ماند

ذکر علي را گر نمي آموخت حتما

کار تمام انبيايش لنگ مي ماند

مهدی صفی یاری

*******

هر دلی که دچار لیلا بود

خوشی روزگار لیلا بود

از کرامات عاشقی است اگر

نام مجنون کنار لیلا بود

میل صحرا نشینی مجنون

بیشتر اعتبار لیلا بود

آنچه دلهای بی شماری داشت

محمل در غبار لیلا بود

بی نیاز است از عبادت ما

کعبه ای در حصار لیلا بود

امشب ای عشق در طواف تو أم

سیزده شب در اعتکاف تو أم

بال با من پریدنش با  تو

سمت بالا کشیدنش با تو

شوق تنزیل آیه ها با من

جبرئیل آفریدنش با تو

گندم کال مزرعه با من

فصل گرم رسیدنش با تو

نخل با من تب رطب با من

دست مشتاق چیدنش با تو

سجده بر خاک پای تو با من

دست بر سر کشیدنش با تو

قل هو الله یا احد یا هو

وحده لا اله إلا هو

کعبه آنقدر بی تو زیبا نیست

بی حضورت مطاف دنیا نیست

بی سبب رد نکرده مریم را

این طرفها که جای عیسی نیست

کهبه مختص حال امروز است

مثل دیروز و مثل فردا نیست

سوره ات را خودت نزول بده

ورنه جبریل مرد اینها نیست

تو که از این طرف نمی آیی

پس چه بهتر در حرم وا نیست

ای مسحای سبز بنت اسد

آیه لم یلد و لم یولد

ای که صبح ازل شروعت بود

کهکشان حیطه طلوعت بود

بهترین لحظه ها برای خدا

لحظه سجده خشوعت بود

آنچه دیش مرا سلیمان کرد

خواب انگشتر رکوعت بود

چاه وقفی و نخل های بلند

حاصل چله های جوعت بود

ای سرآغز مرد بی پایان

ای که صبح ازل شروعت بود

کس ندیده است ارتفاع تو را

آفتاب تو را شروع تو را

به نگاهت کمی نقاب بده

فرصتی هم به آفتاب بده

از خودت از بیان شرح خودت

دست پیغمبران کتاب بده

تا رطب های من شود باده

نخلهای مرا شراب بده

تا بلندا ترین صدات کنم

به لبم حق انتخاب بده

یا علی یا علی بهارم باش

فصل جان دادنم کنارم باش

این همه مستجیر مال شماست

التماس فقیر مال شماست

مرد دیورز حضرت امروز

از احد تا غدیر مال شماست

تا خدا بوده تا خدایی هست

لقب یا امیر مال شماست

از تمامی فرش های زمین

تکه ای از حصیر مال شماست

از سر سفره مدینه فقط

نمک و نان و شیر مال شماست

زندگی تو مثل مردم نیست

نان تو از تبار گندم نیست

بی نظیر عرب بدون مثل

آفتاب عجم بدون بدل

یا هو الظاهر و هو الباطن

یا هو الآخر و هو الأول

تو رسیدی و وحشت افتاده است

بر سر شانه های لات و هبل

اسدل اله غزوه احزاب

یل میدان لحظه های جمل

مرد دلدل سوار روز احد

آینه دار خشم عز وجل

الامان از سوار آمدنت

وقت با ذوالفقار آمدنت

نام تو بوی سیب می آرد

روی دلا بهار می کارد

تو همان پیر مرد نخلستان

پیر مردی  که نان جو دارد

ای که دل تنگ  صبح زهرایی

گریه چشم های تو دارد.....

....اول کوچه بنی هاشم

روی تابوت شهر می بارد

غسل نیلی فاطمه هر شب

خاطرات تو را می آزارد

هیچ کس مثل تو حبیب نداشت

سر سفره نسیم سیب نداشت

علی اکبر لطیفیان

***

از عالم بالاست بنیانی که من دارم

یعنی همین روح مسلمانی که من دارم

گر سجده بر تولیت آدم نمی‌کردم

آدم نمیشد خاک انسانی که من دارم

شیر حلال مادران این قبیله‌هاست

در سینه‌ام مهر فراوانی که من دارم

نابرده رنجی گنج‌هایی را به ما دادند

از سفرهٴ مولاست این نانی که من دارم

این کیست که از مقدمش خورشید می‌ریزد

آتش پرست اوست سلمانی که من دارم

در کشمکشهای بلند ذوالفقاری‌اش

مانده است گیسوی پریشانی که من دارم

در خانهٴ ما سفرهٴ گندم مَیَندازید

دنبال نان جوست مهمانی که من دارم

با ما نشستن آنقدر چیز بعیدی نیست

با هر گدایی هست سلطانی که من دارم

ما را به جرم عشق در بازار بفروشید

ما را به پای جیدر کرار بفروشید

نه میل پروازی و نه اصلا نه بالی بود

نه حرفی از بالا نه حرفی از کمالی بود

باران نمی‌آمد زمین نم پس نمیداد و ...

سر تا سر شبه جزیره خشکسالی بود

ماها نبودیم و ندیدیم آن زمان‌ها را

یعنی نمی‌فهمیم که دنیا چه حالی بود

محرابها ، سجاده‌ها بی راهه می‌رفتند

اصلاً تمام جاده‌ها سمت خیالی بود

آن روزها کعبه فقط بتخانه‌ای بود و

بتها خدا و ، جای ابراهیم خالی بود

آیا خدای بی علی اصلا جلالی داشت

روی زمینِ بی علی آیا جمالی بود

آن روزگاران حرفی از یارب نبود اما

در پشت کعبه صحبت موالی الموالی بود

**

از این به بعد و بعد از این دنیا علی دارد

دنیا علی دارد نه ، دنیاها علی دارد

هم آسمان اول خاکی نشین ما

هم آسمان هفتم بالا علی دارد

رو کرد پیغمبر به سمت مردم و فرمود

ای اهل عالم مصطفی حالا علی دارد

عشاق محتاجند اینکه مال هم باشند

آقام زهرا دارد و زهرا علی دارد

آتش نمیگیرد گلستان وجودش را

هر آن کسی که یا علی و یا علی دارد

غیر از دلم من هیچ چیزی را نمی‌خواهم

گر چه ندارد هیچ چیز اما علی دارد

سوگند بر نام علی که شیعه در محشر

هرگز گرفتاری ندارد تا علی دارد

در هر زمان پیغمبری که بین راه افتاد

مهر علی ابن ابیطالب نجاتش داد

این کیست که دارد پُر از پَر میکند ما را

در صحن ایوانش کبوتر میکند ما را

این کیست که مهرش حلال نطفه‌های ماست

با مهر خود پاک و مطهر میکند ما را

این کیست که در مسجد هر جمعهٴ کوفه

دارد برای خویش منبر میکند ما را

نهج البلاغه می‌شود بالای منبرها

پایین منبرهاش دفتر میکند ما را

این کیست که با حرفهای آسمانی‌اش

مقداد و سلمان و ابوذر میکند ما را

یک روز می‌آید که با چشمان دلتنگش

همسایهٴ زهرای اطهر میکند ما را

دورش نمی‌اندازد آنرا که مقیمش شد

خواجه اگر مولاست ، قنبر میکند ما را

ما شیعهٴ دور و بر مرد نجف هستیم

ما خاک پای قنبر مرد نجف هستیم

با نام تو در ناتوانی‌ام توانی هست

در پیری‌ام با مهر تو میل جوانی هست

روح تنزّل کرده‌ات اینقدر بالا بود

آیا برای اوج تو اصلا مکانی هست

در کعبه و در خانهٴ پیغمبر و در عرش

هر جا که رفتم دیدم از بالت نشانی هست

بالا و پایین رفتن تیغت شهیدم کرد

ابروی تو هر جا که باشد کشتگانی هست

میل یتیم کوفه بودن میکنم امشب

هر جا یتیمی هست دست مهربانی هست

ای پیر نخلستان نشینم ، همنشینم باش

یک شب بیا در خانه‌ام یک تکه نانی هست

هر جا که تو قاری قرآن می‌شوی آقا

نذر لب تو بوسه‌های دوستانی هست

هر جا که قاری همین قرآن حسین توست

بی احترامی‌های چوب خیزانی هست

طشت طلایی بود و آه و قاری قرآن

وای از حضور خیزران ، وای از لب و دندان

علی اکبر لطیفیان

************

مولا براي از تو سرودن غزل کم است
تلميح و استعاره ، مجاز و بدل کم است

قرآن ناب لايق وصف مقام توست
شعر و حديث و قصه و ضرب المثل کم است

آن لحظه که حلاوت نام تو بر لب است
شيريني شکر که چه گويم، عسل کم است

بايد براي مدح تو از صبح بدر گفت
هيجاي نهروان و شکوه جمل کم است

اي دست اقتدار خدا، فارس العرب
اصلا براي شان تو تعبير «يل» کم است

هر قدر هم که دم بزنم اي امير عشق
از شوکت و جلالت تو، ما حَصَل کم است

شهره شده ميان عرب تک سواري ات

آوازه هاي صاعقه‌ي ذوالفقاري ات

 *

 اي آفتاب علم و يقين يا ابوتراب
همواره در مدار تو دين يا ابوتراب

صبح نگات شمس ضحي يا ابالحسن
تار عبات حبل متين يا ابوتراب

از ابتداي خلقت خود کسب فيض کرد
در محضر تو روح الامين يا ابوتراب

مولاي من ولايت تو از ازل شده
با روح و جان شيعه عجين يا ابوتراب

الطاف بي کران تو اي قبله گاه جود
مي بارد از يسار و يمين يا ابوتراب

در رستخيز صبح قيامت براي ما
عشق تو است حصن حصين يا ابوتراب

با عطر و بوي هر نفست در مشام شهر
جاري شده ست خلد برين يا ابوتراب

چشمان روشن تو بهشت پيمبر است
اصلاً سرشت تو ز سرشت پيمبر است

*

 تفسير کن براي همه محکمات را
اسرار ناب آيه‌ي صبر و صلات را

مصداق بي بديل «أولي الامر» روشن است
معلوم کرده اي يؤتون الزکات را

مولاي من تمام صفاتت الهي است
آئينه اي تلألؤ انوار ذات را

شرط حيات طيبه نور ولايت است
از ما مگير حضرت عشق اين حيات را

با نعمت ولايتت آقا خود خدا
بي شک گشوده بر همه باب النجات را

يک لحظه در ولايت تو شک نمي کند
هر کس شنيده زمزمه‌ي کائنات را

تو آمدي کمي به زمين آسمان دهي

تا که تجليات خدا را نشان دهي

 *

 تسبيح انبياء معظم علي علي ست
نقش لب پيمبر خاتم علي علي ست

رمز نجات حضرت موسي ميان نيل
فرياد استغاثه‌ي آدم علي علي ست

هر گوشه را که مي نگرم ذکر خير توست
آقاي من عبادت عالم علي علي ست

رمز تقرب همه‌ي اهل کائنات
آواي هر فرشته دمادم علي علي ست

لبيک کعبه و حجر و مسجد الحرام
زيبا ترين ترنم زمزم علي علي ست

وقتي علي تجلي اسماء اعظم است
بي شک تجليات خدا هم علي علي ست

تو آمدي و عزت توحيد پا گرفت

نور خدا زمين و زمان را فرا گرفت

*

 مستيم از زلالي جام غدير خم
هستيم شيعيان امام غدير خم

مولا شدن فقط و فقط شأن حيدر است
اين است لحظه لحظه، تمام غدير خم

بر مسلمين تمام شده نعمت خدا
در خطه اي شريف به نام غدير خم

آري نظام ناب ولايت بنا شده
آري بنا شده ست نظام غدير خم

معنا شده ولايت عام و ولي خاص
در واژه واژه خطبه‌ي تام غدير خم

راه علي ست راه ولي فقيه مان
اين است سرّ ناب پيام غدير خم

اي نائب امام زمان ! جان فداي تو
آقا طنين فکنده در عالم صداي تو:

 *

 پويا ترين طريق حقيقت بصيرت است
گويا ترين پيام ولايت بصيرت است

اي تشنگان فيض حقيقي آفتاب!
تنها صراط صبح سعادت بصيرت است

جوينده‌ي حکومت مولاي متقين!
شرط حلول روح عدالت بصيرت است

اينجاست سرّ معجزه‌ي خون هر شهيد
شيوايي شکوه شهادت بصيرت است

در اين غروب غيبت خورشيد، ضامنِ
پيروزي حقيقي امت بصيرت است

در فتنه خيزِ عصر حوادث، طليعه‌ي
صبح ظهور حضرت حجت بصيرت است

دلهاي ماست گوشه‌ي محراب جمکران
«عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان»

 یوسف رحیمی

***

در نجف سینه بی قرار از عشق

گفت لایمکن الفرار از عشق

 .............................

مولای ما نمونهء دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی

آیینه ای برای پیمبر نداشته است

سوگند می خورم که نبی شهر علم بود

شهری که جز علی در دیگر نداشته است

طوری ز چارچوب در قلعه کنده است

انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود

یا جبرِِییل واژهء بهتر نداشته است

چون روز روشن است که در جهل گمشده است

هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است

این شعر استعاره ندارد برای او

تقصیر من که نیست برابر نداشته است

سید حمید رضا برقعی

***

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد

شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست

واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم

نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد

شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است

راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست

«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید

خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت

قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

 

 می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت

ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد

سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند

لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی

رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی

وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم  نعره ی هو هو می زد

نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار

پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی

یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.

 سید حمید رضا برقعی  

***

 من همان زائري که مي داني

بيقرار از تب پريشاني

عابر کوچه هاي دلتنگي

خسته از روزهاي حيراني

مردي از خانواده سلمان

عاشقي از تبار ايراني

تشنة يک نگاه دلجويت

تشنة آن شراب روحاني

در نگاهم عريضه اي دارم

که تو آن را نگفته مي خواني

ذره اي هستم آفتابم کن

خاک راه ابوترابم کن

 

از نگاهت حيات مي ريزد

سرّ صبر و صلات مي ريزد

از تجلي روشن ذاتت

جلوه جلوه صفات مي ريزد

دستگير هميشة عالم

از رکوعت زکات مي ريزد

از کراماتِ دست تو رزقِ

همة کائنات مي ريزد

لب اگر واکني زمين و زمان

هستي اش را به پات مي ريزد

تشنة خاک بوسي نجفم

خاک راهت برات مي ريزد

روز محشر ز تار و پود عبات

بادبان نجات مي ريزد

همة عمر در پناه توام

شيعة مذهب نگاه توام

 

عشق و روح و روان پيغمبر

ماه هفت آسمان پيغمبر

با تو تکليف عشق روشن شد

آفتاب جهان پيغمبر

تار موي تو عروه الوثقي

به تو بسته ست جان پيغمبر

ساقي کوثر رسول الله

پدر خاندان پيغمبر

جانشيني حق فقط با توست

که تو داري نشان پيغمبر

کوثر وصف تو شنيدن داشت

دم به دم از زبان پيغمبر:

«أنت خير البشر» علي جانم

«من أبي قد کفر» علي جانم

 

کعبه و زمزم و صفا حيدر

مروه و مشعر و منا حيدر

قبلة مسجد الحرام علي

صاحب خانة خدا حيدر

شور اعجاز ليله الاسري

روشني شب حرا حيدر

اولين ياور رسول الله

هستي ختم الانبيا حيدر

السلام عليک يا مولا

السلام عليک يا حيدر

يثرب و کاظمين و سامرّا

نجف و طوس و کربلا حيدر

آيه آيه حقيقت جاري

کوثر و قدر و هل أتي حيدر

 

معني روشن کتابُ الله

اي صراطُ السَّعادَه بابُ الله

 

روشني عبادت زهرا

قامت تو قيامت زهرا

مات و مبهوت مانده جبريل از

بي کران ارادت زهرا

و غدير نگاه روشن تو

بهترين روز حضرت زهرا

ديدني بود در حمايت تو

آن همه استقامت زهرا

گفت مختص شيعيان تو است

روز محشر شفاعت زهرا

شور لبخند توست يا زهرا

ذکر سربند توست يا زهرا

 

تو همان کوثر کثيري که

با حق آنقدر هم مسيري که

رستگاري ما فقط با توست

و تويي بهترين اميري که

هل أتي شرحي از کرامت توست

من همانم همان اسيري که

به نگاهت پناه آورده

و تو مولاي دستگيري که

دست من را رها نخواهي کرد

آري آنقدر سر به زيري که

باور تو براي ما سخت است

تو هماني همان دليري که

ضربه هايش به روز بدر و حنين

افضلٌ من عبادت الثقلين

 

دشمنت گرچه بي عدد باشد

در مسير تو هر که سد باشد

رشحة ذوالفقار تو کافي ست

گرچه عَمر بن عبدود باشد

پيش تو کمتر از پر کاه است

هرکه در قوم خود اسد باشد

 

اسدالله غالب ميدان

شوکت تو الي الأبد باشد

ساحت حيدري چشمانت

دور از هر چه چشم بد باشد

تا هميشه امير ما يکتاست

آنچنان که خدا أحد باشد

پهلواني که هم رديفت نيست

هيچ جنگ آوري حريفت نيست

 

جز ولاي تو ائتلافي نيست

نور مطلق که اختلافي نيست

اعتقادات بي ولايت تو

به خدا جز خيال بافي نيست

پيرهن چاک عشق تو کعبه ست

بي شما قبله و مطافي نيست

عالمي بيقرار رجعت توست

آه شصت و سه سال کافي نيست

وقت مدح شما قلم لال است

ورنه تقصير اين قوافي نيست

 

شعرهايم اگر چه ناچيز است

دلم از عشق دوست لبريز است

  شاعر اهلبیت یوسف رحیمی

 ................................

مجنونتان شديم كه ليلاي مان شويد

سربارتان شديم كه صهباي مان شويد

تشبيه مي كنيم شما را به كعبه تا...

محرابمان شويد و مصلّاي مان شويد

آن كعبه ي «يُزار» اگر چه «وَ لا يَزُور»

آن سعي مروه هاي مُصفّاي مان شويد

 ديگر شكاف كعبه عجيب و غريب نيست

وقتي دليل قلب و تَرَك هاي مان شويد

ما نيل تشنه ايم و گرفتار قبطيان

با كوثري دواي تلذّاي مان شويد

آن دم به روز واقعه چون مسجد الحرام

با آن عصا به ما زده موساي مان شويد

ما را تبار عار يهودا تباه كرد

شمعون با وفاي مسيحاي مان شويد

تحرير و و نَسخ و ثُلث و چليپاي مان شويد

خطّ شكسته نه كه معلّاي مان شويد

اوّل ضمير اشرفِ مفرد نبي، شما...

والا ضمير ناب مثنّاي مان شويد

هوهو زنان باطل صوفي به ما چه كار؟!

تا «إهدنا الصّراطِ» سويداي مان شويد

با ذوالفقار صف شكن خيبر و اُحُد

در جزر و مدِّ هيمنه، هَيجاي مان شويد

«قَوِّ» علي به خدمت خود اين جوارحم

«وَ اشْدُدْ عَلَی العَزيمه» ي اعضاي مان شويد

آسان نمي شود ز شما گفت يا شنيد

حتّي اگر جواب معمّاي مان شويد

مَجلاي منجليِّ جلال و جمال حق

ذكر تجلّيات مجلّاي مان شويد

از مصطفی و فاطمه و شُبَّر و حسين

آيينه اي به منظر و مرآي مان شويد

مسكين و سائليم و يتيميم يا علي!

با «يُطعِمُونِ» روزه پذيراي مان شويد

در اين شكسته بسته قصيده به اعتذار

تك بيت بي بديل مُقفّاي مان شويد

شاعر اهلبیت مجید لشگری

...................................

 شاهنشه ايركه ي قدرت ابا الحسن            

   اسطوره ي صلابت وغيرت اباالحسن

  ياوالي الولي، يدحق، بنده ي خلف    

            يا مظهر العجايب عالم، شه نجف

  يعسوب دين ملك زمين تا الي الابد       

          يا قاهرالعدو، يل خيبر شكن مدد

  تو خانه زاد حضرت سبحاني اي علي       

    پرچم به دست قله ي عرفاني اي علي

 حبل المتين وحصن ِحصيني بدون شك   

          راه نجات اهل يقيني بدون شك

  وَسابقون واقعه يعني ابوتراب              

            درياي فيض واسعه يعني ابو تراب

  فرمانرواي عالم امكان اباالحسن           

          اي پادشاه دولت شاهان اباالحسن

 اي شرزه شير، اي اسدالله غزوه ها       

           استاد درس رزم علمدار كربلا

 دستان تو ستون سماوات و كائنات        

          سكان چرخ دادن و چرخاندن كرات

   همزاد گردبادي و از نسل آتشي        

      وقتي به روي دشمن دين تيغ مي كشي

  آري تو ذوالفقار خداوندي اي علي       

                تمثال اقتدار خداوندي اي علي

 پا روي شانه هاي پيمبر گذاشتي        

              حتي ز عرش، پاي فراتر گذاشتي

  مرآت جلوه هاي كريمانه ي خدا          

             اي ساقي قمررخ ميخانه ي خدا

 من از بهشت رانده شدم با گناه عشق  

    هو مي كشم به عشق تودرخانقاه عشق

  از باغ هاي خلد خداوند با يقين           

         تنها به عشق شيعه شدن آمدم زمين

  من كافر نگاه اهورايي توام      

                       من جان گرفته از دم عيسايي توام

 ملحد تر از هميشه به بتخانه آمدم           

        امشب براي سجده ي شكرانه آمدم

  آن تيغ تان واين سرما يا ابوتراب           

               مولا بزن فداي شما، يا ابوتراب

  اينجا به جرم حب شما سنگ خورده ام        

       دنيا نهاده خيش ملامت به گرده ام

 مرغ جنون دل سر گلدسته ي شماست  

     منصورشهرعشق توام، دارمن كجاست؟

 اي شب شكن، اميرقلندر مرام مرد       

    اي خرقه پوش خسته نفس، پيركوچه گرد

  آقا تو آفتاب فروزان كوفه اي             

           شب ها هميشه فكر يتيمان كوفه اي

  آهنگ گام هاي تو شور كليم ها          

              زيباترين سرود به گوش يتيم ها

  امشب دوباره كيسه سر دوش مي بري     

         اي كاش از محله ي ما نيز بگذري

  آقا شما چرا؟ به خدا بنده  نوكرم            

          اين كيسه را اجازه بده من بياورم

  ديدم تو را كه بر رخ ماهت نقاب بود           

       بر دور دست هاي تو جای طناب بود

  در دست پينه دار تو فانوس ديده ام          

     در چشم خيس تان غم ناموس ديده ام

وحید قاسمی

*********

روشن شدن پگاه دیدن دارد
پرواز دل از نگاه دیدن دارد
بر قله کوهی از جهاز شتران
خورشید کنار ماه دیدن دارد

........................................

تا چشم خُم افتاد به سیمای تو ساقی!
مثل همه خَم شد جلوی پای تو ساقی!
دل بست به آن حالت گیرای تو ساقی!
شد مثل نبی غرق تماشای تو ساقی!
 
«اليوم» چه کردي که خرابت شده احمد
«اکملت لکم» گفته و راحت شده احمد
 
اين سلسله عشق به موي تو رسيده
سيب دل عشاق به جوي تو رسيده
اين عقل به سر منزل روي تو رسيده
هي گشته و آخر به سبوي تو رسيده
 
خاتم به تو ‌باليده که پايان پيامي
هم نقطه‌ي آغازي و هم ختم کلامي
 
من عاشق آن لحظه که انگشتريت را ...
مجنونِ تو وقتي رجز خيبريت را ...
ديوانه‌ي آن دم که دمِ حيدريت را ...
وحي آمده تا گوشه‌اي از دلبريت را ...
 
دل برده‌‌اي از دختر يک دانه‌ي هستي
تا خانه‌ي کوثر شده ميخانه‌ي هستي
 

امشب صد و ده مرتبه ديوانه ترم من
شمعي؛ صد و ده مرتبه پروانه ترم من
ساقي! صد و ده مرتبه پيمانه ترم من
مست توام و از همه فرزانه ترم من
 
در دست نبي دست تو يا دست خدا بود
حق داشت محمد که چنین مست خدا بود
 
درويش، علي گو شده، دف مي‌زند امشب
در شادي شاهيّ‌ِ تو کف مي‌زند امشب
هر نادعلي گو به هدف مي‌زند امشب
زهرا به دلش مُهر نجف مي‌زند امشب
 
بر گِردِ غدير آمده تا کعبه بگردد
دور تو حرا آمده با کعبه بگردد
 
قاسم صفران

............................

آسمان غرق هیاهوست به کف، دف دارد

این خبر شور به پا کرده ،بزن! کف دارد

 آنقدر بوسه به دستش به خدا شیرین است

که در این غلغله نوبت شدنش صف دارد*

 دشت هم درقدمش شعرمقفی شده است

آفتاب از هیجان نور مُردف دارد

 از همان لحظه که خُم درپی خُم رنگین شد

خبرش رفت به دریا ،که به لب کف دارد

 "در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطریست"

دل من در طلبش شوق مضاعف دارد *

 خُم و میخانه اسیر لب و پیمانه او

هرسبو زمزمه ای بر سر هر رف دارد

 

بنوازید! بخوانید! زمان مستی ست

این هیاهو همه هو هو همه دف دف دارد 

*****

ما از قديم شهره ي افلاك گشته ايم
زمزم نخورده ايم ولي پاك گشته ايم
قالو بلي نگفته اسير كسي شديم
آري به پاي مقدم او خاك گشته ايم
ما درون ظرف ولا نرم كرده اند
آنجا جدا زهر خس و خاشاك گشته ايم
ما خاك بوده ايم و مبدّل به گل شديم
با قطره هاي كوثر نمناك گشته ايم
با نام او خدا به گل ما دميده است
قدريم و برتر از همه ادراك گشته ايم
با لطف حق ز عالميان سر شديم ما
از شيعيان حضرت حيدر شديم ما
*****
بنت اسد كه بانوي سبز عفاف بود
در خانه ي خداش كه در اعتكاف بود
از طاق عرش تا در كعبه قدم قدم
خيل نبي ستاده و در انعطاف بود
لحظه به لحظه بر سر خدمتگزاريش
در بين حور و جن و ملك اختلاف بود
آن خانه اي كه قبله گه عرش و فرش بود
از آن به بعد دور علي در طواف بود
دست خدا به شوق وي آغوش باز كرد
در واقع اين حقيقتي است كه از آن شكاف بود
جا پاي او ميان زمين خوب ديده شد
وقتي كه حق دميد و علي آفريده شد
*****
بي تو قلم به صفحه ي انشا نمي رود
هر قطره ي چكيده به دريا نمي رود
تنها فقط نه ماه و ستاره در آسمان
خورشيد هم ميان ثريا نمي رود
هر كس كه نيست در دل او بغض دشمنت
نامش ميان احبا نمي رود
مجنون اگر نام تو يكبار بشنود
با اله قسم كه در پي ليلا نمي رود
احمد گرفت دست تو بر آسمان و گفت
دستي به روي دست تو بالا نمي رود
از بس كه جلوه هاي خدائيت منجلي است
حق دارد آن كسي كه گفت خداوند من علي است
*****
يادت به قلب مرده ي من جان شود علي
در اين كوير تشنه چو باران شود علي
تنها به گوش چشم ابوفاضلت ببين
عالم همه ابوذر و سلمان شود علي
عدل تو عين عدل خدا عدل محشر است
تا ذوالفقار دست تو ميزان شود علي
قرآن به روي نيزه ي صفين باطل است
تو آيه اي و حرف تو قرآن شود علي
دشمن ترين دشمن تو وقت احتضار
در محضر تو دست به دامن شود علي
وقت ركوعت آمده ام پس شعف بده
امشب برات كرببلا و نجف بده
*****
دستي كه پيش خانه ي مولا دراز نيست
در شرع بر جنازه ي آن كس نماز نيست
حتي ميان جمع محبين نمي رود
هر كس كه در مسير ولايت بساز نيست
اين معني درست و ضريب ولايت است
يعني كه روي حرف ولي اعتراض نيست
هر كس كه بغض دشمن مولا نداشته
جايي بغير دوزخش او را مجاز نيست
از اين سند كه هر كسي افراط مي كند
فرمود امام صادق او اهل راز نيست
امري كه از طريق ولايت نزول كرد
بايد بدون چون و چرايي قبول كرد
*****
اول تو نور بودي و شمس الضحا شدي
با نام خويش زينت عرش خدا شدي
مي خواست تا كه مثل خودش در زمين نهد
تو آمدي و آينه ي كبريا شدي
پاي تو حيف بود به روي زمين رسد
كعبه شكاف خورد و در آن پا گشا شدي
جنگيدي و خدا براي تو لاسيف گفته است
يعني كه تو براي خدا لافتي شدي
آيه رسيد و گفت بلغ اي رسول من
تو جانشين شدي و وليّ خدا شدي

شاعر : ؟

 

مدح حضرت علی علیه السلام

امشب هوای باغ نگاهم بهاری است

واژه به واژه کار دلم بیقراری است

باران و رود و چشمه و دریا قلم شدند

برگ درخت و بال ملک دفترم شدند

بیتابم امشب و تب شعری گرفته ام

با جمع شاعران شب شعری گرفته ام 

.


سعدی! نگاه کن به رخش باز جان بگیر

ازباغ های نخل علی ((بوستان )) بگیر

حافظ! بیا و شاعر این بارگاه باش

یعنی((غلام شاه جهان باش و شاه باش))

پژواک بی نهایت خورشید نور او

ای مولوی زشمس جمالش  بگو  بگو...

((شیر خدا و رستم دستانم آرزوست))

چون نام رستم آمده اینبار وقت اوست

فردوسی! از شکوه نبردش چه دیده ای

آیا شجاعت علوی را شنیده ای؟!

قطبین عالم است سر تیغ ذوالفقار

از ضربه های دستش ((لا یمکن الفرار))

نیما! برای پیرهنش شعر نو بگو

از سادگیش از نمک و نان جو بگو

اواز هجوم زخم زبان خون به دل شده

سهراب! در مسیر علی آب گل شده

قیصر! میان کوچه علی سر به زیر شد

عمر گلش بگو چقدَر زود دیر شد...

                         مجيد تال        

***

باید که تو را حضرت منان بنویسد

در حد قلم نیست که قرآن بنویسد

هر دست گدایی که به سوی تو دراز است

مفهوم قنوتی است که در بین نماز است

سمت حرم توست دلم باز روانه

((ای تیر غمت را دل عشاق نشانه))

ایوان دلم خاک، طلایی بده مولا

قدری به من خسته بهایی بده مولا

آن چیست که در حج و طواف است...؟نشانه است

((مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه است))

تکفیر نما عقربه ی قبله نمارا

چون اوست که سمت تو نشان داده خدا را

احمد(ص) به خدا غیر علی(ع) یار نمی خواست

پیغمبر ما همسفر غار نمی خواست

رفتند به بیراهه و خوردند به بن بست

((تا بوده علی(ع) بوده و تا هست علی(ع) هست))

بر اسب سوار است قیامت شده بر پا

دشمن به فرار است ازین حالت مولا

شمشیر کشیده است که لشگر بگشاید

باید برود یک تنه خیبر بگشاید

«یا قادر» و «یا قاهر» و «یا فاتح» و «یا هو»

این جرأت و این هیبت و این قدرت بازو...

مخصوص علی(ع) هست علی(ع) شیر خداوند

آن یکه جوانمرد به تعبیر خداوند...

...از ترس ز دستان عدویش سپر افتاد

((با خشم علی(ع) هرکه در افتاد ور افتاد))

احمد(ص) زند آیا نفسی غیر علی(ع)...؟نه

بالا برود دست کسی غیر علی(ع)...؟ته

((من کنتُ)) که بر حیدر کرار (ع)رسیده است

حقّ است و سرانجام به حقدار رسیده است

 مجید تال

به اوج می برد امشب مرا هوای شما

که عشق را بنویسم، فقط برای شما

نگاه می کنم این جا به رد پای شما

و می رسم به خدا ، تا خدا،... خدای شما

که آفرید شما را زمین هوایی شد

و کعبه کعبه شد و خانه ای خدایی شد

و بال هور و ملک فرش این قدم ها شد

زمین برای حضور تو در تمنا شد

ز اشک شوق ملائک ستاره پیدا شد

و عشق بر تن هفت آسمان هویدا شد

عصای دست نبی بوده ای و دست خدا

تو دستگیر کلیمی، تو دستگیر عصا

شکوه عدل شما را عقیل می داند

نگاه بت شکنت را خلیل می داند

شکاف کعبه شما را دلیل می داند

و شأن وصف تو را جبرئیل میداند

که از زبان خدا بر تو آفرین می گفت

و با صدای بلند خودش چنین می گفت:

رقم زده است خدا عشق را به نام علی

 فلک نشسته به حسرت برای گام علی

ملک نشسته دو زانو به احترام علی

«علی امام من است و منم غلام علی»

به لحظه لحظه ی عمرت خدا تبسم داشت

و با صدای شما با نبی تکلم داشت

کرامتی که تو داری الی الابد باشد

همیشه ذکر لبم یا علی مدد باشد

شجاعتی که دلت داشت بی عدد باشد

گواه من سر عمر بن عبدود باشد

مجید تال

 

ترجیع بند علوی(علی را بهتر بشناسیم)

سرودن این شعر هم ماجرایی دارد از الطاف حضرت علی علیه السلام
 
چون وجود مقدس ازلی......................... شاهد دلربای لم یزلی
وقت پیمان گرفتن از ذرات.................... باصدایی رسا و بانگ جلی
( اولست بربکم ) فرمود.................... پاسخ آمدزهرطرف که: بلی
تا بسنجد عیارشان,افروخت...................آت ش در کمال مشتعلی
داد رمان روند در آتش.........................تا جدا گردد اصلی از بدلی
فرقه ای زامر حق تمرد کرد.................گشت مطرود حق ز پر حیلی
با شقاوت قرین وهمدم شد.................شد پریشان ز فرط منفعلی
فرقه ی دیگری در آتش رفت....................... ز امر یزدان قادر ازلی
نار شد بهرشان چو خلد برین.............که بود این سزای خوش عملی
با سعادت قرین و همدم شد..............گشت مقبول حق ز بی خللی
بهر این فرقه حق عیان فرمود......................جلوات نبی و نور ولی
که: منم نور احمد مختار.................مهر من نیست غیر مهر علی
ناگهان شد عیان در آن وادی..................نور مولا علی ز بی حللی
چون به خود آمدند, میگفتند..................در حضور خدای لم یزلی
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ماسوی به دست علیست
****
دوش رفتم به دیر نصرانی.....................تا مگر وا رهم زحیرانی
محفلی بود خالی از اغیار.....................روشن و با صفا و نورانی
عطر عود و عبیر و مشک وگلاب............. بزم را کرده بود , روحانی
شمع با حالتی برون از وصف...............بود سر گرم گوهر افشانی
مطرب خوشنوای خوش آهنگ............راه دل میزد از خوش الحانی
ساقی دلربای زیا روی.................داشت بس عشوه های پنهانی
آخر آن ماهروی سلسله موی...............دل ربود از کفم به آسانی
از کجایی؟چه مذهبی داری؟..............گفت با من کشیش نصرانی
گفتمش عاشقیست مذهب من...........گر چه دارم سر مسلمانی
آتش من ببین و آبی ده......................وا رهانم از این پریشانی
داد جامی به دست من که بنوش.........تا رهی زین حجاب جسمانی
جام را در کشیدم و گشتم..................فارغ از این سرای ظلمانی
چون شدم مست گفت در گوشم.............نکته ای از نکهت پنهانی
که به انجیل نام او بریا ست...................جان فدای علی عمرانی
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست
***
شبی از ناله های درد آلود.......................دل بریدم ز هر چه بود و نبود
پا نهادم برن ز خلوت خویش......................... تا روم سوی معبد معبود
راه دل را گرفتم و رفتم ..........................تا رسیدم به کعبه ی مقصود
حیف و صد حیف معبدی دیدم................که درش بسته بودو ره مسدود
آن قدر کوفتم به حلقه ی در......................تا که خادم در کنیسه گشود
دیدم آنجا خجسته بزمی را..........................روشن از پرتو خدای ودود
حالتی را که بود در آن بزم ..............................نتوان با زبان قال ستود
پیر صاحبدلی در آنجا بود...........................که سخن با اشاره میفرمود
دستش از روی شوق بوسیدم........................که مرا بود عادت معهود
گفتمش:جان من به لب آمد.........................آه از این ناله های درد آلود
پیر روشن ضمیر صاحبدل.............................زنگ از آینه ی دلم بزدود
سر خوش از باده ی شهودم کرد..................دری از غیب بر رخم بگشود
گفت با که : عشق می ورزم...................با علی حکمران غیب و شهود
نام او , ایلیا ست در تورات............................. ظل او باد تا ابد ممدود
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست
***
دوش پیکی رسید از ره دور..........................که تو را خوانده پیر ما به حضور
گفتمش:کیست پیر تو ؟گفتا...........................که مرا دار زین سخن معذور
مر کبی تیز پر چو مرغ خیال............................برد ما را به سوی وادی نور
محفلی بود,رشگ باغ بهشت.......................مجلسی بود رشگ وادی طور
ساقیان , در پیاله صهبا کن............................جام در دست عاشقان صبور
همه سرگرم باده پیمودن..........................همه سرمست از شراب طهور
مطرب چیره دست خوش الحان.........................همنوا با نی و دف و طنبور
حالتی داشت میر آن مجلس.........................پای تا سر طرب سرا پا شور
چون مرا بی ندیم و مونس دید......................سوی من کرد اشارتی از دور
به حضورش رسیدم و گفتم ......................که:چه میخواهی از من مهجور؟
عاشق مبتلای سرگردان ........................چه کند با بساط عیش و سرور؟
گفت:ما هم اسیر عشق و ییم....................نیست مارا به جز علی منظور
عاشق اوست امت داوود................................نام او هست اوریا به زبور
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست
****
دوش رفتم به محفلی که در او ........................سجده میبرد پیش بت , هندو
اندر آن بزم پیر دیری بود...............................همدم جام و همنشین سبو
چشمی , اما ز باده گیرا تر..................................چهری اما نکوتر از مینو
گیسوان هشته بر روی شانه.........................هشته بر روی شانه ها گیسو
ابرویش منحنی تر از قامت................................ قامتش منحنی تر از ابرو
در لبش یک جهان سخن پنهان.......................در نگاهش نهان دو صد جادو
سخن این به به آن که :هیچ مپرس.....................سخن آن به این که :هیچ مگو
ناله ی عودو رود و چنگ و رباب.........................گوش جان مینواخت از هر سو
نغمه ی دلپذیر مطرب بزم...................................حالت ی داده بود بر مشکو
میوزید از چمن نسیم بهشت..........................چون گل یاس و یاسمن خوشبو
هندوان , گرد پیر حلقه زنان ...........................همه مویین میان و مشکین مو
همه پاکیزه روی و نیکو خو................................ همه پاکیزه خوی و نیکو رو
پیر گفتا که کیستی ؟ گفتم.................................که علی را غلامم و هندو
گفت در هند کنگر ش خوانیم..................................م ن غلام غلام قنبر او
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست
***
باز شب آمد و شب یلدا........................وای بر حال عاشق شیدا
این شب بس دراز و ظلمانی...................... دارد از زلف او حکایتها
من گرفتار دلبری هستم.................... که ندارد در این جهان همتا
از قدو قامتی که او دارد...................... محشری در درون من بر پا
طلعتش پر فروغ تر از مهر ...................قامتش معتدل تر از طوبی
چشم او پر فسون تر از نرگس.................لب او جان فزا تر از صهبا
چشم مستس چو باده مرد افکن............ نگهش پر فسون و پر معنا
شبی از بی خودی سفر کردم.................زاین جهان تا به عالم بالا
دیدم آنجا که هاتفی میگفت..................این سخن در فضایل مولا:
نزد هر ملتیش نامی هست...................این بود سر علم الاسما
ما در اینجا شمایلش خوانیم...........گر چه رومیش خوانده بطریسا
دل او گرم شد به نام علی.................جان او مست شد ز جام ولا
خیل کروبیان به : یا مولا!....................خیل لاهوتیان به : وا شوقا
قدسیان با ترانه میخواندند.....................همره عرشیان خوش آوا
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست
****
دوشم آمد فرشته ای از در ...................که رسید ای رفیق وقت سفر
سفری عاشقانه باید کرد...............................همره کاروانیان سحر
شمع راه تو باد , شعله ی آه!........................زاد راه تو باد, خون جگر
چشمم , از شوق گشت کوکب ریز.............دامنم شد ز اشک , پر اختر
جانم از شوق دوست در تب و تاب...............دلم از عشق دوست در آذر
پا نهادم به فرق هستی خویش..................پر گشودم به عالمی دیگر
بود بزمی به پا در آن وادی......................که در آن , زهره بود رامشگر
مجلسی با صفا تر از مینو.......................محفلی , از بهشت نیکو تر
بود سلمان به جمع همچون شمع............در کفی جام و در کفی ساغر
می زنان در یمین او, مقداد.........................نی زنان در یسار او, بوذر
برده از هوششان به نغمه , بلال...........کرده سر مستشان ز می, قنبر
گفت سلمان که کیستی ؟گفتم:....................شاعر اهل بیت پیغمبر
چون مرا رخصت بیان فرمود......................جا گرفتم به عرشه ی منبر
هست در خاطرم که میخواندم.................این دو مصرع به مدحت حیدر
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست
***
آمد آخر شبی به کلبه ی من.........................دلبر نازنین سیمین تن
شب تاریک من پس از عمری ....................شد به نور جمال او روشن
چشم مستش به جام من میریخت.............می ناب و شراب مرد افکن
قد و بالاش, راستی محشر................چشم شهلاش, راستی رهزن!
لب لعلش کجا و رنگ عقیق؟!................خط سبزش کجا و رنگ چمن؟!
گفت با من : ز شهر عشقم من..................که از چینم و نه ملک ختن
آمدم تا که خو شه ای چینم.....................من:گدا و تو :صاحب خرمن
گفتمش :من کجا و این همه لطف؟...............آتش شوق را مزن دامن؟
ره خود گیرو رحم کن بر دل..........................خون ما را مگیر بر گردن
لب به دندان گزید از سر ناز....................کاین همه دم مزن ز لا و ز لن
دم ز مدح علی بزن , که رهد...................جان غمگین منز چنگ محن
آن علی ولی والاقدر................................آن امیر زمین و میر زمن
آتشی از دلم زبانه کشید......................که نه او در میانه ماندو نه من
شد بلند از سرادق ملکوت......................این ندای رسای شور افکن
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست
***
چشم او در کمال بیداری............................. میکند از دلم, پرستاری
هر کجا زلف او دلی بیند...............................می زند راه او به عیاری
در میان شکنجه طره یخویش.......................چندی از دل کند نگه داری
چون دل از عاشقی شود شیدا.....................سر دهد آه و ناله و زاری
سر به گوشش نهد که ای غافل!........................این بود اول گرفتاری
یا منه پا به حلقه ی عشاق .......................یا بجوی از دو کو ن بیداری
اولین شرط عشق ورزیدن.................ترک عقل است و ترک هشیاری
چون به بازار عشق روی آری.........................درد را میکنی خریداری
بار هستی ز دوش خود فکنی......................رهی از محنت گرانباری
چون به دلدادگی علم گردی..........................یار آید سراغت از یاری
شوی آیینه ی جمال حبیب.........................کند از چهره پرده برداری
هر کجا رو کنی علی بینی.........................رهی از شاهدان بازاری
فاش بینی که نیست غیر علی....................متصف بر صفات داداری
هر زمان بشنوی ز هاتف غیب.................این ندا را به خواب و بیداری
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست
***
سوختم سوختم ز شعله ی آه...................آه از دست آتش دل آه
میکشم روزو شب ز پرده ی دل...............آه جانسوز و ناله ی جانکاه
دل من مبتلای دلداری است.................که کسی در دلش ندارد راه
بر زخ افشانده زلف را گویی....................روی مه را گرفته ابر سیاه
نسبت روی او به مه کردم.................آه از این اشتباه و جرم و گناه
که :رخش را غلام درگاهند....................روزها :آفتاب و شبها: ماه
ملکوتی خصال و عرشی فر..................ابدی حشمت و ازل خرگاه
ازلی میر و جاودانه امیر.....................ایزدی شوکت و خدایی جاه
او رفیع است و درک ما نا چیز...............او بلند است و فکر ما کوتاه
گاه سیر حریم رفعت او.........................از سر چرخ اوفتاده کلاه
نه منم مبتلای او که دو کو ن..............کرده مفتون خود به نیم نگاه
قسمتم چون که نیست شرب مدام........میزنم می ز جام او گه گاه
رازق ما سوی به عون الحق.....................خالق ما یکون باذن الله
تن او بس لطیف تر از جان.......................باد ارواح العالمین فداه!
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست
***
ای خوشا لولیان درد آشام .............................شهره در بیخودی ولی بد نام
خاطر آسودگان گردش چرخ..................................دامن آلودگان گردش جام
گرد میخانه روز شب به طواف..........................شسته در باده جامه ی احرام
شام را با پیاله برده به روز...................................روز را با پیاله برده به شام
همه سر خوش ز باده ی گلرنگ........................همه سر مست از می گلفام
داده در راه مستی از کف دل..................................برده در راه می ز دل آرام
بیسرو پا و رند و خانه بدوش..............................مست ودرد آشنا و درد آشام
دست در دست شاهد مقصود........شسته از ننگ دست و دست از نام
میفروشند بر تو صدق و صفا..............................میخرند از تو تهمت و دشنام
در دل بسته بر رخ شادی......................................در جان را گشوده بر آلام
لن ترانی زنان به شادی چرخ....................................ارنی گو به محنت ایام
نزد این طایفه چه کفرو چه دین..................پیش این طایفه چه پخته په خام
جانشان منجلی ز مهر علی ست......................دلشان صیقلی ز نام امام
پای کوبان و آستین افشان...........................می سرایند عاشقانه مدام
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست
***
گاهی از فرط عشقو جذبه ی حال....................میکشندم برون ز عالم قال
می برندم به عالمی که در آن..........................بال نگشودست مرغ خیال
شبی از شوق وجد وذوق سماع...................با پرو بال شور و جذبه و حال
پا نهادم به محفلی که در آن.........................موج می زد شعاع نور جمال
یار صاحب جمال شهر آشوب..........................تکیه میزد به مسند اجلال
ساقی از روی مر حمت میکرد......................بهر جذب سرور و دفع ملال:
قدح میکشان ز می لبریز..............................جام مستان ز باده مالامال
سرخوش از جام بیخودی اوتاد...................بیخود از جام سر خوشی ابدال
رو به سویم فکند از سر مهر....................زد به نامم چو بخت قرعه ی فال
نگه پر فسون و گویایش........................گفت در گوش جان که :کیف الحال
گفتم از حال من چه میپرسی؟...............عاشقان را که روشن است احوال
گفت جامی دگر بگیر و بنوش......................در راه عاشقی بکوش و منال
چون شدم مست گفت در گوشم.................کای تو را دل اسیر احمد و آل
با علی هر که عشق میورزد...........................عشق بازد به ایزد متعال
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست***
 
***
از جرس بشنوید بانگ رحیل............................کاین شما وین طریق پیر دلیل
ز امر او نور مهر افروزد..................................پی ش پای شما و اهل سبیل
آنکه از سقف چرخ آویزد...............................هر شب از جمع اختران قندیل
هست تفسیر موی او والیل.............................رخ او راست والضحی تاویل
او مسمی و دیگران همه اسم........................او مثل هست و کار ما تمثیل
ایلیا نام اوست در تورات...................................بر یا اسم اوست در انجیل
اوریا نام او بود به زبور......................................در صحف اسم بود جزییل
نام عبرییش هست ملقاطیس...........................نام سریانیش بود شرحیل
چینی اش جینی و حبش تیرک.........................علیش خوانده کردگار جلیل
ما کجا وعلی ؟!که می سوزد............................اندر این راه شهپر جبرییل
چون که پا در رکاب بفشارد...............................رود از حد برون شمار قتیل
تا بدان حد که جبهه می ساید............................... بر در او ز عجز عزراییل
کشته ی او هزار ابراهیم............................... فد یه ی او هزار اسماعیل
کعبه را ساخت یا علی گویان...........................شد بلند این ندا ز نای خلیل
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست
****
ما همه بنده ایم و مولا اوست..............که علی با حق است و حق با اوست
ما همه ذره ایم و او خورشید...........................ما همه قطره ایم و دریا اوست
محفل آرای بزم وادی طور..............................مشعل افروز طور سینا اوست
آنکه لعل لبش به وقت سخن...........................کند احیا دو صد مسیحا اوست
آنکه بیرون کشد ز چنگ غروب.........................قرص خورشید را به ایما اوست
آنکه در بارگاه قرب خداست............................محور رخسار حق سراپا اوست
آنکه در گوش خاکیان گوید................................قصه ی راز آسمانها اوست
از شرف آنکه روی دوش نبی ............................جای دست خدا نهد پا اوست
با نبی آنکه گفت در خلوت.................................... را ز معراج آشکارا اوست
آنکه هر دم زحال قاتل خویش ...........................شود از روی لطف جویا اوست
آنکه در حق دشمنان کردست..........................رحمت و شفقت ومدارا اوست
ام مسمی و دیگران همه اسم.......................غیر او جمله لفظ و معنا اوست
دل پروانه میتپد از شوق................................هر کجا شمع محفل آرا اوست
گفتم ای دل که کیست دلدارت؟!......................آهی از دل کشیدو گفتا:اوست
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست
استاد مجاهدی (پروانه )

اشعار 13 رجب میلاد حضرت علی علیه السلام

 

تا زمین قدم برداشت ، آسمان نوشت علی

آسمان که برپا شد ، کهکشان نوشت علی

کهکشان که پیدا شد ، یک جهان نوشت علی

این جهان که معنا شد ، بیکران نوشت علی

بیکرانه‌ها پر شد ، لامکان نوشت علی

با هرآنچه که میشد ، با همان نوشت علی

با قلم نوشت علی ، با زبان نوشت علی

و سپس هر آنچه داشت ، در توان نوشت علی

روی صورت انسان ، روی جان نوشت علی

با غبار او روی ، چشممان نوشت علی

آنقدر نوشت از او ، تا جهان پر از او شد

تا که دست حق رو شد ، ذکر عاشقان هو شد

پس دو مرتبه روی ، صورتم نوشت علی

دوست داشت پس روی ، قسمتم نوشت علی

در رگم که جاری شد ، غیرتم نوشت علی

پا شدم زمین خوردم ، همتم نوشت علی

تا کمی ضعیف شدم ، قوتم نوشت علی

آمدم ذلیل شوم ، عزتم نوشت علی

پس خدا خودش روی ، قیمتم نوشت علی

روی بیرق سبزِ ، هیئتم نوشت علی

پیش دشمنان روی ، هیبتم نوشت علی

آنقدر نوشت علی ، روی سرنوشت من

تا فقط علی باشد ،‌ خانه بهشت من

روز اول خلقت ، با علی حساب شدم

در قنوت او بودم ، تا که مستجاب شدم

زیر پای او ماندم ، تا غبار ناب شدم

بر سرم چنان تابید ، تا که آفتاب شدم

آنقدر که او تابید ، از خجالت آب شدم

در غدیر چشمانش ،‌ من هم انتخاب شدم

آنقدر نگاهم کرد ، تا که من خراب شدم

زیر جوشش چشمش ، ماندم و شراب شدم

مِی شدم پیاله شدم ، مست بوتراب شدم

هی علی علی گفتم ، در علی مذاب شدم

می‌نویسم از عشقم ، می‌نویسم از دردم

غیر دور چشمانش ، هیچ جا نمی‌گردم

کعبه پلک زد آری ، صبح نور پیدا شد

کعبه در طوافش رفت ، تا درِ حرم وا شد

قبله از سر جایش ، پیش پای او پا شد

زیر پای او زمزم ، چشمه چشمه دریا شد

کعبه از نفس افتاد ، نوبت مسیحا شد

او شفا گرفت و بعد ،‌ تازه دور موسا شد

پا برهنه راه افتاد ،‌ تا دلش مصفا شد

هر کسی که او را دید ، بدتر از زلیخا شد

یوسفانه مجنون شد ، یوسفانه لیلا شد

هر کسی که دورش گشت،نور چشم زهرا شد

ما کجا و این کعبه ، اینکه کعبه زهراست

ما محب دریاییم ، جای ما فقط دریاست

توی محفل ذکرش ، درّ ناب می‌ریزند

پای هر علی گفتن ، هی ثواب می‌ریزند

روی ما فرشته‌ها ، هی گلاب می‌ریزند

توی جام خالیّ ، ما شراب می‌ریزند

روی چشممان خاک ، بوتراب می‌ریزند

در شب سیاه ما ،‌آفتاب می‌ریزند

روی ما دعاهای ، مستجاب می‌ریزند

در حساب فردامان ، بی حساب می‌ریزند

کبریا که می‌بخشد ، این همه به عشق او

چون علی به ما آموخت ، لااله الا هو

ساکنان بالاها ، زیر گنبدش هستند

خیل انبیا جزو ، نور بی حدش هستند

فاطمه ، نبی تنها ، این دو هم قدش هستند

مرتضی و زهرا هم ، عشق احمدش هستند

روز و شب همیشه در ، رفت و آمدش هستند

شیعیان نمک دارند ، تا زبانزدش هستند

کربلا و سامرا ، صحن مرقدش هستند

و قم و خراسان هم ، خاک مشهدش هستند

ما که درّ و مروارید ، توی این صدف داریم

ما بهشت خود را از ، تربت نجف داریم

وقتی از دل یک سنگ ، خوب موشکافی شد

سنگ یا علی میگفت ، آنقدر که صافی شد

آنقدر که چون دُر شد ، چون عقیق شافی شد

شعر آفرینش هم ،‌ با علی قوافی شد

این کتاب خلقت هم ، با علی صحافی شد

عشق هم بدون او ، قصه‌ای خرافی شد

هر کجا کم آوردیم ، با علی تلافی شد

اینکه دور او گشتیم ، وای عجب طوافی شد

کعبه بی علی پوچ است ، کعبه بی علی سنگ است

کعبه در مدار خود ، با علی هماهنگ است

دست کعبه را اما بر سرش نمی‌بندند

راه را بر یاسِ ، پرپرش نمی‌بندند

تازیانه بر روی ، همسرش نمی‌بندند

شعله‌های آتش را ، بر درش نمی‌بندند

ریسمان به دستان ، دخترش نمی‌بندند

کربلا که آب بر ، اصغرش نمی‌بندند

نیزه‌ای به اطراف حنجرش نمی‌بندند

آه کربلا گفتم ، آسمان به خود لرزید

کوفه باز هم اشک ، دختر علی را دید

شاعر اهلبيت رحمان نوازني

.....................................