سوزاندنِ آشنای زهرا ممنوع

حرفی به جز از ثنای زهرا ممنوع

 در سینه به جز ولای زهرا ممنوع

 از روز ازل خدا  به آتش فرمود:

 سوزاندنِ آشنای زهرا ممنوع

****

آهسته بگو شرح غم مادر را

 این قدر مسوزان دل پیغمبر را

 زنهار که باغبان نفهمد، یعنی

 سر بسته بخوان روضۀ نیلوفر را

** **

بار غم دل نبُرده ای حق داری

 از داغ گلی نمُرده ای حق داری

 در روضۀ فاطمه اگرخاموشی

 سیلی ز کسی نخُورده ای حق داری

** **

 صد داغ به روی جگرش می افتد

 در کوچه حسن تا گذرش می افتد

 در گوشۀ خانه می رود می گرید

 وقتی که به یاد مادرش می افتد

** **

 بس زخم زبان از آن و این خوردی تو

 بس خون جگر برای دین خوردی تو

 مادر به خدا دلم شکست و مردم

 وقتی که در آن کوچه زمین خوردی تو

سید مهدی شجاع

اشعار فاطمیه

اینچنین بعد از تو "غربت" نیز معنا میشود
چاه،تنها محرم یک مرد تنها میشود

فاطمه!شاید علی از چشم تو افتاده است
آه...لبخندی بزن...سخت است...اما میشود!

هیچکس در پشت حیدر نیست دیگر،فاطمه!
بعد تو حتی نماز او فرادی میشود

قطره قطره اشک از چشمان حیدر میچکد
وقتی سهم او فقط رنج تماشا میشود

آب میریزد ولی گاهی توقف میکند
زخم های پیکرت دارد معما میشود!!!

هر قَدَر شب باشد و چیزی نبیند همسرت،
هر ورم زیر لباست زود پیدا میشود

آخرش این چوبها گهواره ی محسن نشد
حداقل قسمت تابوت زهرا میشود...
سینا نژادسلامتی

اشعار فاطمیه- وحید قاسمی

باید بری؛ نه! محض رضای خدا نگو

دق می كنم بدون تو، این جمله را نگو

زهرا بمان و زندگی ام را به هم نریز

سنگ صبور من! نرو از پیشم ای عزیز

باور نمی كنم كه دلم را تو بشكنی

با رفتنت به زخم غرورم نمك زنی

زهرا شب عروسی مان خاطرت كه هست؟

مهریۀ زلال و روان خاطرت كه هست؟

یادت كه هست قول و قراری كه داشتیم!؟

یك روح واحدیم؛ شعاری كه داشتیم

ای دل خوشیِ زندگی ام! می شود نری

از حال و روز من، كه شما با خبر تری

گریه نكن محدثه، غمگین نكن مرا

با رفتنت غریب تر از این نكن مرا

خاتون من! قلندر خوبی نبوده ام

من را ببخش؛ شوهر خوبی نبو ده ام

با دردِ دنده هایِ شكسته جدال كن

تقصیر دستِ بستۀ من شد حلال كن

دلگرمی علی! به نظر زود می روی!؟

نه سال شد فقط، چقدر زود می روی!

بعد از تو فیض های خدایی نمی رسد

فریاد مرتضی كه به جایی نمی رسد

زهرا بمان و چهرۀ غم را عبوس كن

زهرا بمان و زینب مان را عروس كن

غصه به كار دل، گرۀ كور می زند

خیلی دلم برای حسن شور می زند

زهرا نرو، كه بغض بدی در گلوی توست

دامادی حسین و حسن آرزوی توست

حالا كه اعتنا به قسم ها نمی كنی

فكر حسین تشنه لبت را نمی كنی!؟

دیدی كه رنگ از رخ مهتاب می پرد

شبها حسین تشنه لب از خواب می پرد

در باغ میوه های دلت، سیب نوبر است

این كربلایی از همه شان مادری تر است

حرف از سفر زدی و تبسم حرام شد

پیراهن حسین شنیدم تمام شد

باشد برو-قبول- علی بی پناه شد

باشد قرار بعدی مان قتلگاه شد

باشد برو كه كرببلا گریه می كنیم

با هم كنار طشت طلا گریه می كنیم

وحید قاسمی

من گریه کن حضرت زهرا بودم

چون در که میان صدفی جا دارد

عشق تو به قلب خسته ماوا دارد

 از این همه لطف و کرمت فهمیدم

ارباب هوای نوکرش را دارد

......

من قطره ام و طالب دریا بودم

من بنده ام و عاشق مولا بودم

بر سنگ مزارم بنویسید چنین:

من گریه کن حضرت زهرا بودم

محمود قاسمی

صدای پای کسی کوچه را تکان می داد

صدای پای کسی کوچه را تکان می داد
به جسم مرده ی این شهر دوباره جان می داد
خدا به خاطر چشمان آسمانی او
چه برکتی به زمین و به آسمان می داد
بهار قصه ی ما گرچه پر طراوت بود
ولی شکسته شد و غربت خزان می داد
خموش ماندن و ازلت گرفتنش شاید
خبر ز زخم زبان درد بی امان می داد
قدش که قامت مولا همیشه قامت داد
به زیر چادر خود شکل یک کمان می داد
سیاهی رخ او گر چه زیر چادر بود
تمام قدرت یک ضربه را نشان می داد

محمد رضا ناصری

اشعار فاطمیه

امشب بساط عشق به نامت فراهم است
تصویر قامت خمتان هم مجسم است
انگار فاطمیه شده ، نه فکر می کنم
ماه عزای شیعه شده ، یا محرم است
از فاطمیه فقط غصه می چکد ولی
جانم اگر برون رود از غصه ها کم است
رخساره ای به ضربه ی دستی سیاه شد
من مانده ام که ضربه اش اینقدر محکم است
سهم علی و فاطمه هر یک جدا جدا
یک پهلوی شکسته و یک آسمان غم است
باز این چه شورش است دوباره به پا کنید
قامت دو تا شد است و قیامت همین دم است
محمد رضا ناصری

باید برای فاطمه مشکی به تن کنیم

باید برای فاطمه مشکی به تن کنیم

باید زداغ او دل خود پرمحن کنیم

 

 بایدکه جان دهیم در این فاطمیه ها

باید که یک دهه فقط از او سخن کنیم

 

ای کاش بین سینه ی من تیر می کشید

شاید که درک غصه ی قلب حسن کنیم

 

از دست داده ایم مادر تازه جوانمان

خرده مگیر گریه اگر مثل زن کنیم

 

وقتی گریز روضه ی ما کربلایی است

باید کمی اشاره به آن پیرهن کنیم

 

در انتهای روضه ی زهرا نشسته ایم

گریه برای آن پسر بی کفن کنیم

یاسر مسافر

اشعار فاطمیه - لطیفیان 1391

موجی رسید هیبت دریا تکان نخورد

آتش گرفت دامنش اما تکان نخورد

او قول داده بود فدای علی شود

در پشت در به خاطر مولا تکان نخورد

زهرا خودش علیست چرا کم بیاورد

چون کوه از مقابل آنها تکان نخورد

با هیبت از حریم ولایت دفاع کرد

طوری که آب در دل مولا تکان نخورد

مسمار لعنتی به پرش گیر کرده بود

این بود علتش اگر از جا تکان نخورد 

وقتی نیاز داشت نیازش زنانه بود

وقتی دوید خادمه آقا تکان نخورد

آن ضربه ی غلاف مگر که چه کرده بود

ازآن به بعد بازوی زهرا تکان نخورد

برای دیدن غزل های دیگر به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

رفتی شکست دست و دل آسمانی ام

رفتی شکست دست و دل آسمانی ام

رفتی رسید نوبت قامت کمانی ام

رفتی و باز شد همۀ دست های پست

بابا حکایتی شده بی تو جوانی ام

«شرمنده ام حمایت من بی نتیجه ماند »

خانه نشین شده همه زندگانی ام

خانه به جای یاس پر از بوی دود شد

تاول زده تمام تن ارغوانی ام

پهلو شکسته، پیر، زمین گیر و محتضر

رفتی و شد تمامی این ها نشانی ام 

لعنت به آن که طفل مرا پیر کرده است

کار حسن شده همه شب روضه خوانی ام

محمد حسین رحیمیان

اشعار فاطمیه - لطیفیان

چند روزي است سرم روي تنم مي افتد

دست من نيست كه گاهي بدنم مي افتد

گاهي اوقات كه راه نفسم مي گيرد

چند تا لكه روي پيرهنم مي افتد

بايد اين دست مرا خادمه بالا ببرد

من كه بالا ببرم مطمئنم مي افتد

دست من سر زده كافيست تكانش بدهم

مثل يك شاخه كنار بدنم مي افتد

دست من نيست اگر دست به ديوار شدم

من اگر تكيه به زينب بزنم مي افتد

سر اين سفره محال است خجالت نكشم

تا كه چشمم به دو چشم حسنم مي افتد

هر كه امروز ببيند گره مويم را

ياد ديروز من و سوختنم مي افتد

روز آخر شده و در دل خود غم دارم

دو پسر دارم و اما كفني كم دارم


          علي اكبر لطيفيان

اشعار فاطمیه1391

چشم خشک از چشمهای تر خجالت می کشد

 چشمه وقتی خشک شد ، دیگر خجالت می کشد

 سوختن در شعله ی دل کمتر از پرواز نیست

هر که اینجا نیست خاکستر ، خجالت می کشد

 بستن در بهر شرمنده شدن بی فایده ست

این گدا وقت کرم بهتر خجالت می کشد

 لطف این خانه زیاد و خواهش ما نیز کم

دستهای سائل از این در خجالت می کشد

 طفل بازیگوش را شرمی نباشد از کسی

بیشتر با دیدن مادر خجالت می کشد

 تا عروج فاطمه جبریل را هم راه نیست

در مسیر عرش، بال و پر،خجالت می کشد

 حتم دارم که قیامت هم از او شرمنده است

با ورود فاطمه ، محشرخجالت می کشد

 نامه اعمال نوکرها بدست فاطمه ست

آنقدر می بخشد و.... نوکرخجالت می کشد

 ***

آنچه مادر می کشد،دردش به دختر می رسد

گر بیفتد مادری ، دختر خجالت می کشد

 دست این از دست آن و...دست آن از دست این....

آه....دارد همسر از همسر خجالت می کشد

***

هر کجا حرف "در" و "دیوار" و...ازاین چیزهاست

چشم خشک از چشمهای تر......

     علی اکبرلطیفیان